علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

گفتمان

پسمل ناناز مامان هر روز ماشالا شیرین زبون تر از قبل میشه... گاهی حرفهایی میزنه که دلم میخواد بگیرمش تو بغلم و فشارش بدم و بچلونمش و ببوسمش اما مراعات حال دخمل تو دلی رو میکنم... ایشالا بعد از زایمانم حسابی از خجالتت در میارممممممم... اینقدر حرفهای خوشگل میزنی که نمیدونم از کجا برات بنویسم.. علی در حال سرفه مامان: چرا سرفه میکنی؟ علی: سرما خودم مامان: چرا عزیز دلم؟ علی: آخه شربت سرما خودگی نخودم چند وقت پیش فیلم عروسیم رو گذاشتم ببینی تا سرگرم بشی بعد از چند روز چشمت به دسته گل عروسیم افتاد که بالای دکور گذاشتم بهم گفتی: مامان جون این گل عروسیته؟ گفتم: اره عزیز دلم از کجا م...
13 آذر 1392

علائق پسرک 30 ماهه

پسر طلای مامان... تو داری روز به روز بزرگتر و شیرینتر و شیطونتر و فهمیده تر میشی و من از داشتن گلی مثل تو خوشحالتر و سپاسگزارتر... عزیزترینم می خوام برات بنویسم تا به یادگار برات بمونه... برات یادآور بشه که در 30 ماهگی که یک پسمل کوشولوی بازیگوش بودی به چه چیزهایی علاقه داشتی: 1) نوشیدنی ها: اول از همه تازگیها علاقه زیادی به شیر پیدا کردی... روزی 2 تا 3 لیوان شیر میخوری اونم شیر ولرم شیرین شده با شکر یا عسل .... یکی دیگه از نوشیدنی های مورد علاقه ات کافی میکس هست... و در نهایت عاشق چای هستی البته به خاطر ریش سفید قند یا به قول خودت گند... 2) صبحانه و ناهار و شام: صبحانه دوست داری بیشتر تخم مرغ باشه... یا حریره باد...
26 آبان 1392

بدرود پوشک

روزها و شبها مثل برق میان و میرن و من مادر, عاشقانه بزرگ شدن میوه دلم رو به نظاره نشستم.. چقدر همه چیز سریع داره اتفاق میفته..علی من انگار همین دیروز بود که تو فرشته کوچولو رو تو بغلم گذاشتند و برای اولین بار تو بیمارستان خاله ساقی پوشکت رو باز کرد که کلی پی پی کرده بودی و چقدر خوشحال شدیم ... اما باید بگم امروز دیگه مستقل شدی و دیگه پوشک نمیشی... هر روز داری بزرگتر و مستقل تر میشی و دل من برای کوچولوییهات روز به روز تنگ تر میشه... اما بزرگ شو... مستقل شو... مرد شو پسر کوچولوی شیرینم... بالاخره از روز 4 مهر ماه که 29 ماهه شدی تصمیم جدی گرفتم که از پوشک بگیرمت... روزها کاملا باز بودی و هر یک ساعت دستشویی می بردمت اما از دستشوی...
13 آبان 1392

سی ماهگی دلبندم

از روزیکه پا به این دنیا گذاشتی و تا امروز که 30 ماهه شدی بهترین لحظات عمرم رو برایم رقم زدی نور مردانگی در چشمانت همیشه پایدار مرد کوچک 30 ماهه من دوستت دارم وروجک کوچولوم روز چهارم آبان ماه 92 شما 30 ماهه شدی... و به افتخار 30 ماهه شدنت با بابا مهدی به رستوران رفتیم و چلو کباب کوبیده خوردیم... بعد هم برای شما یک کفش البته به انتخاب خودت یک بوت خوشگل خریدیم... اینقدر دوسش داشتی که حاضر نشدی حتی از پات در بیاری و همونجوری با کفشهای نو از مغازه خارج شدی... همش بهشون نگاه می کردی و ذوق می کردی.. بوووس شیرینم و سی یکمین ماه زندگیت با سرما خوردگی خفیفی شروع شد روز پنجم آبان ماه هم چون بهت قول کی...
7 آبان 1392

شرح عکسهای مهر 92

سلام به پسر گلم که روز به روز شیطون تر و بازیگوش تر میشه و سلام به دخمل تو دلی نازم که هر روز با لگدهاش سرحالم میاره.. خدایا شکرت به خاطر امانتهایی که بهم دادی این پست پر از عکس مربوط به  علی کوچولو در ماه مهر است.. ماه مهر ماهی پر از شادی و شعف بود.. خدا رو شکر همه اش اتفاقات خوب رخ داد... برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید... پنجم مهر ماه تولد یکسالگی دختر خاله علی جون بود ... علی در تولد آرتمیس جونی آرتمیس جونی عکس دسته جمعی بچه ها در تولد آرتمیس جونی علی تو استخر توپ خوابیده و منتظر باباش روش توپ بریزه اینجا به اتفاق خاله ساقی به امام زاده صالح رفته بودیم آخه چند ...
2 آبان 1392

روز کودک

وای مردم! روز ناز کودک است روز سر مستی و ساز کودک است کودک است آیینه ی دل را صفا کودک است محصولی از عشق و وفا......................... کودکم روزت مبارک 16 مهر ماه روز جهانی کودک بود... به پیشنهاد خاله بهار ( از دوستان خوب نینی سایت) بلیط تئاتر کرم های آوازه خوان را تهیه کردیم که یک روز خوب و به یاد ماندنی برای علی کوچولو رقم بخوره... اما به دلیل سرماخوردگی و بیحالی علی کوچولو و همچنین مهمان داشتن نتونستیم روز 16 مهر به تئاتر بریم... اما فرداش یعنی 17 مهرماه به همراه آریا جون (پسر خاله علی) به فرهنگسرای نیاوران رفتیم تا بچه ها بتونند از دیدن این تئاتر لذت ببرند... علی کلی ذوق می کرد و دست میزد... خیلی خیلی دوست...
28 مهر 1392

نمایشگاه مادر, نوزاد و کودک

نمایشگاه مادر, نوزاد و کودک امسال مورخ 20 تا 23 شهریور در محل نمایشگاههای بین المللی تهران برگزار شد... همزمان با این نمایشگاه چندین نمایشگاه دیگر هم از صنایع مختلف مانند نوشیدنی ها, نان و کیک و ... هم برگزار شده بود. ما هم جمعه 22 شهریور ساعت دو و نیم به همراه خاله سیما به نمایشگاه رفتیم.... شرکتی هم که بابا مهدی کار میکنه در نمایشگاه نوشیدنی ها غرفه داشتند که در ابتدا رفتیم به بابا مهدی سر زدیم و با همکاران خوب و صمیمی بابا جونی آشنا شدیم و پس از میل نمودن یک آبمیوه خنک راهی شدیم تا بقیه غرفه ها رو ببینیممممم... علی در حال نوشیدن آب میوه در غرفه شرکت بابا جونی علی و باباش بعد از دیدن نمایشگاه های نو...
2 مهر 1392

خرابکاریهای خرابکار کوچولو

سلام به روزهای قشنگ کودکی کودکم که داره به سرعت میگذره و فقط از این لحظه ها خاطراتی در ذهن یک مادر و چند تا عکس و نوشته در این دنیای مجازی باقی میمونه ... این روزها کودک دو ساله ام غرق شور و شیطونی هست... این روزها کودک دو ساله ام در حال کشف همه چیز هست.... این روزها کودک دو ساله ام خرابکاریهایی از جنس سنش میکنه که دل مادرش یهو فرو میریزد و از ترس می لرزد .. اما کودک باز هم تشنه کشف کردن هست که ما ادم بزرگها اسمشو خرابکاری و شیطنت میزاریم....   یک روز در آشپزخانه مشغول نظافت و آشپزی بودم که دیدم صدایی از وروجک خونه در نمیاد ..هر چی صداش کردم جواب نداد.. داخل اتاق رفتم و با دیدن صحنه ای دلم هری ریخت ... دیدم سرتاسر صورت و دست و پ...
27 شهريور 1392

کارگاه مادر و کودک + گردش بعدش

پنجشنبه 14 شهریور ماه ساعت 11 کلاس کارگاه مادر و کودک داشتیم که از چند هفته قبل بلیتش رو خاله بهار از سایت نت برگ برامون تهیه کرده بود که به همراه چند تا از مامانا و نینیها به این کلاس بریم... خاله سارا و رادین جون دنبالمون اومدند و خاله سارا زحمت کشید برای علی کاغذ رنگی و قیچی خوشگل خرید که توی کلاس وروجک ها کاردستی درست کنند ... یک مقدار دیر به کلاس رسیدیم ... بقیه بچه ها مشغول کاردستی درست کردن بودند ما هم که وارد شدیم مشغول شدیم اول باید دست علی رو روی کاغذ می کشیدیم و بعد برش می دادیم و بعد شکل خرگوش درست می کردیم.. یک همکاری مادرانه و پسرانه لذت بخش.. بعد از کاردستی درست کردن کلی برای بچه ها شعر خوندیم و دست زدیم یکی از این شعر ها ای...
17 شهريور 1392