علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

عاشق آب و حمام هستی

قند عسل مامان، خیلی عاشق حمام و آب بازی هستی   وقتی می برمت حمام و آب رو تنت می ریزم خیلی ذوق می کنی تازگیها با گرفتن دستهایت به دور وان می تونی تو وان بشینی و از آب بازی لذت ببری   کوچولوی دوست داشتنی مامان عاشقتم     بعد ار حمام داغ ...
25 آبان 1390

کثیف کاری در هنگام غذا خوردن

علی کوچولوی مامانی یک هفته قبل از اینکه 6 ماهت تموم بشه من تصمیم گرفتم به شما غذا بدم البته با نظر پزشکت   اما شما هیچ علاقه ای به خوردن غذا نداری و همش دوست داری شیر بخوری وقتی هم به زور بهت غذا میدم بالا میاری و هنگام خوردن غذا اینقدر کثیف کاری می کنی که .....     ...
22 آبان 1390

هندونه خوردن گنجیشک خونه ما (علی)

کوچولوی مامانی تازگیها دوست داری همه چیزها رو با دهنت تست کنی و هر چیزی که دم دستت باشه اول تو دهنت می کنی اما من سعی می کنم بیشتر بهت مواد خوراکی بدم تا باهاشون آشنا بشی و طعم آنها برایت لذت بخش باشه یک روز که به همراه خانواده داشتیم هندونه می خوردیم تو هم چون رنگ هندونه قرمزه به سمت هندونه یورش بردی و دو دستی گرفتی تا بخوری خیلی لحظه جالبی بود       ...
17 آبان 1390

علی و لباس بچگیهای مامانش

یک روز قبل از اینکه ازدواج کنم مامان پروین از تو کمد لباسها یک لباس آبی بچه گانه در آورد و گفت این مال خودته و من نگهش داشتم امیدوارم روزی تن نینیت ببینم حالا اون روز رسیده و من لباس خودمو تن علی کوچولو کردم   علی کوچولوی مامان   مامان علی کوچولو در 26 سال پیش ...
17 آبان 1390

علی و ماشینش

علی کوچولوی مامانی وقتی سوار روروئکت میشی چنان ژست می گیری و ذوق می کنی که انگار سوار بنز آخرین مدل شدی   خیلی خیلی روروئکت رو دوست داری و باهاش کل خونه رو طی می کنی     ...
17 آبان 1390

علی کوچولو غلت میزنه

علی کوچولوی من شما 4 ماه و 25 روزت بود که یاد گرفتی به طور کامل غلت بزنی یعنی هم می تونستی دمر بشی و هم می تونستی دوباره به پشت بخوابی   عزیزکم، پسر کوچولوی مامان داری کم کم بزرگ میشی و دل من برای کوچیکی هات تنگ میشه   بینهایت دوست دارم       ...
17 آبان 1390

عزیزم یاد گرفتی دمر بشی

قند عسل مامان، شما دقیقاً 4 ماه و 5 روزت بود که تتونستی خودت به تنهایی دمر بشی (یعنی از حالت خوابیده به پشت برگردی و رو به شکمت بخوابی)   وقتی اومدم دیدم که رو شکمت خوابیدی و سعی می کنی به جلو بری گفتم شاید مامان پروین یا بابا حسین به شکم برت گردوندند اما به محض اینکه به پشت خوابوندمت شما سعی کردی به شکم بخوابی اما نمی تونستی ولی بعد از چند لحظه تلاش به سختی موفق شدی   اینقدر اون لحظه ذوق کردم و از خوشحالی فریاد می کشیدم که قند عسل مامان داری بزرگ میشی       ...
17 آبان 1390

قند عسلم 6 ماهگیت مبارک

گل پسر مامان امروز دقیقاً 6 ماهت تموم شد دیگه شدی شیطون خونه، همه جای خونه رو سینه خیز میری و گاهی هم که خسته میشی نیم خیز خودت می شینی، اصلاً خواب نداری، دوست نداری غذا بخوری ولی مامانی به زور بهت غذا میده آخه باید رشد کنی پسرکم دیگه کم کم داری بزرگ میشی از علائم بزرگ شدنت اینه که وقتی بغلت می کنم دستم درد میگیره ههههه ولی من دارم حسرت می خورم که این دوران چه زود داره سپری میشه همین دیروز بود که از بیمارستان با سلام و صلوات آوردیمت خونه همین دیروز بود که بند نافت افتاد و همین دیروز بود که حلقه ختنه ات افتاد اما حیف چه زود.....   اما همراه با 6 ماه شدنت سرمای شدیدی خوردی که وقتی برای چکاپ 6 ماهگیت پیش دکتر بردمت بهت کلی دا...
4 آبان 1390