علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

سفر خمین و نگرانیهای من و بابات

برای عید فطر سال 89 من و بابات به خمین سفر کرده بودیم و حال خوبی نداشتم و نشونه های بدی داشتم که قبلا تجربه کرده بودم و نینی قبلی از بین رفته بود برای همین سریع خودمو به بیمارستان رسوندم اما چون روز عید بود و همه جا تعطیل در بیمارستان هم هیچ متخصصی نیود و کلی حرص خوردیم و نگران بودیم که نکنه دوباره این حالت من باعث از بین رفتن نینی تو دلیم بشه   تا اینکه به تهران برگشتیم و شبانه به بیمارستان رفتیم تا صدای قلب مهربونت رو شنیدم خیال هر دمون یعنی من و بابات راحت شد دوستت دارم بره تو دلـــــــــــی مامان ...
16 آبان 1390

زمانیکه مامانم فهمید من تو دلشم

قصه از اونجایی شروع شد که من و بابا مهدی تصمیم گرفتیم که شب 21 ماه مبارک رمضان سال 89 به مشهد سفر کنیم.   ساعت 8 صبح به علت اینکه تعطیل بود و دیرمون شده بود بابا تصمیم گرفت با موتور بریم و با کلی وسیله به سمت فرودگاه حرکت کردیم بعد از رسیدن به مشهد و با کلی گشتن یک هتل خوب به نام اخوان پیدا کردیم و آنجا مستقر شدیم.   من تو مدت سفر اصلا حالم خوب نبود بی اشتها شده بود ولی اشترودل خیلی دوست داشتم اما روز سوم تو حرم در حال نماز خوندن بودم وقتی به سجده رفتم بوی بدی حس کردم و حالت تهوع بهم دست داد و سریع به بابا گفتم و رفتیم داروخانه یک بیبی چک گرفتیم              ...
16 آبان 1390

آماده کردن اتاق قند عسلم

پسرکم با هزاران امید و آرزو دارم با بابات اتاقت را کامل میکنیم   هر دفعه که بیرون میریم با کلی خرید چیزهای خوشگل خوشگل برمیگردیم خونه   اینقدر برای خریدن وسایلت ذوق دارم که نمی دونی   وقتی اتاقت کامل شد من و بابات میومدیم در اتاقت و می گفتیم کی میشه بیای و بتونی تو تختت بخوابی و با اسباب بازیهات بازی کنی   چند تا عکس واسه یادگاری از اتاقت اینجا میزارم   دوستت داریم فرشته کوچولوی ما             ...
15 آبان 1390

چرا اسمت علی شد؟

من تازه 2 ماهه باردار بودم و مدام دنبال اسمهای خوشگل برای شما بودم اما هنوز نمی دونستم شما پسری یا دختر، واسه همین هم اسم دختر انتخاب می کردم و هم اسم پسر اما هر وقت راجب به اسم با بابات صحبت می کردم می گفت حالا زوده بزار جنسیت نینی مشخص بشه اما من دوست داشتم فندق تو دلیمو با یک اسمی صدا کنم دیگه   واسه همین یک روز با اصرار من با بابا نشتیم و کلی اسم انتخاب کردیم و شروع کردیم به انتخابهای خودمان رأی دادن و بالاخره با کلی حرف زدن و رأی دادن قرار شد اگه نینی ما پسر شد اسمش بشه علی و اگه دختر شد اسمش بشه بهار که عزیز خونه ما شد علی کوچولو.....   ...
5 آبان 1390

تشخیص نادرست و دردسر بزرگ

پسر کوچولوی مامان، در طی بارداری باید یکسری آزمایش انجام میدادم تا خیالم راحت بشه شما سالمی   یکی از این آزمایشات غربالگری سه ماه اول بود که هم زمان با آزمایش خون سونوگرافی هم انجام میدادند اما به خاطر بی دقتی سونوگرافی، نتیجه آزمایش نشون داد که گل مامان مشکوک به سندرم داون هست   عزیزکم من پیش چندین دکتر رفتم و جندین بار سونوگرافی انجام دادم اما بعضی ها می گفتند شاید نینی شما یک درصد مشکل داشته باشه بنابراین پیشنهاد دادند برای آزمایش تکمیلی و آمینیوسنتز پیش پروفسور فرهود بریم   بالاخره قرار شد برای آمینوسنتز، آب دور جنین را نمونه برداری کنند و بعد از کلی دوندگی و پول دادن یک برگه که همون فرم رضایت نمونه برداری بود ...
4 آبان 1390

ویار بد و کله پاچه خوری

پسرکم وقتی شما تو دلم بودی من تقریبا در 4 ماه اول بارداریم ویار خیلی بدی داشتم و اصلا نمی تونستم غذا بخورم حتی از خیلی از غذاهای مورد علاقه ام هم بدم آمده بود اما خوش به حال فست فودها و کبابی های سر کوچه مان شده بود آخه بابات همش اونجاها غذا میخورد چون بوی غذا هم من رو اذیت می کرد و حالم بد میشد و خداییش بابا مهدی هم رعایت می کرد   اکثر اوقات من و بابات که برای گردش بیرون می رفتیم بیشتر سر از رستوران ها و خوراکی فروشی ها در می اوردیم و بعضی ها بنا به تجربه ای که داشتیم بیشتر بهمون حال میداد یکی از این جاها کله پاچه ای سید مهدی تو ستارخان بود   یک روز بابات به من پیشنهاد داد که بریم کله پاچه بخوریم منم که علاقه شدیدی به کل...
3 آبان 1390
1