گفتمان
پسمل ناناز مامان هر روز ماشالا شیرین زبون تر از قبل میشه... گاهی حرفهایی میزنه که دلم میخواد بگیرمش تو بغلم و فشارش بدم و بچلونمش و ببوسمش اما مراعات حال دخمل تو دلی رو میکنم... ایشالا بعد از زایمانم حسابی از خجالتت در میارممممممم...
اینقدر حرفهای خوشگل میزنی که نمیدونم از کجا برات بنویسم..
علی در حال سرفه
مامان: چرا سرفه میکنی؟
علی: سرما خودم
مامان: چرا عزیز دلم؟
علی: آخه شربت سرما خودگی نخودم
چند وقت پیش فیلم عروسیم رو گذاشتم ببینی تا سرگرم بشی
بعد از چند روز چشمت به دسته گل عروسیم افتاد که بالای دکور گذاشتم
بهم گفتی: مامان جون این گل عروسیته؟
گفتم: اره عزیز دلم از کجا میدونی
گفت:تو فیلم دیدم
ماشالا به این هوش و دقتت
تا چند ماه پیش تقریبا خرید خونه رو خودم انجام میدادم اما الان به خاطر شرایطم بابا مهدی زحمت این کار رو میکشه... هر وقت به بابا زنگ میزنم میگم فلان چیز رو بخر... علی هم یاد گرفته.. صبح تا شب را میره میگه مامان چی برات بخرم؟ شاید روزی صد بار از من میپرسه
هر کاری رو هم نخواد انجام بده یا چیزی رو هم که نخواد بخوره میگه فردا انجام میدم.. فردا میخورم...
همش ما رو به فردا حواله میده.. از دست پسر بلای شیطون
تازگیها علی رو با خودم حمام میبرم چون عاشق آب بازیه و دیگه مثل اقا کوچولو با خودش بازی میکنه و مامانی رو اذیت نمیکنه.. یک دفعه با هم تو حموم بودیم اومدی دلم شستی گفتی نینی رو بشورم تمیز بشه..و اما چند روز بعدش که با بابا مهدی به حمام رفته بودی به بابا گفتی بیا نینی تو دلت رو بشورم که صدای خنده بابا مهدی اومد گفت نینی تو دل مامانته نه تو دل من...خخخ (بابا مهدی شکمت رو کوچیک کن که علی خیال نکنه تو شکم باباش نینیه)
روی در یخچال چند تا کفشدوزک چسبوندم .. اومدی میگی مامان میشه کفشدوزک بدی یکی یکی نده همشونو بده..من تو
بابا جونی به مناسبت تولدم واسم تبلت گرفته بود... اما همش دست علی کوچولوی خونه هست... یک روز اومدی میگی مامان میشه بابایل بزرگه (تبلت) رو بدی آب اسفنجی و فاتریک ببینم منم که دلم نمیاد بهت ندم میدم.. ماشالا قفلش رو باز می کنی و میدونی کجا چی داره.. یعنی از من تو کار کردن باهاش واردتری.. تازگیها اسمشم درست میگی جوجوی من
علی: جای واریس پام رو نشون میده میگه مامان پات اوخ شده؟
مامان: آره عزیز دلم
علی: درد میکنه؟
مامان: بله ..خیلی
علی: خوب نشده؟
مامان: نه خوب نشده چکار کنم:
علی: خب مامان برو دکتر به دکتر بگووو... فدای تو مهربونم بشم که به فکرمی
چند روزی هست که دارم آماده ات میکنم که نی نی به دنیا امدباید باهاش مهربون باشی.. دوستش داشته باشی.. مواظبش باشی... اونم برات یک عالمه کادو و هدیه خوشگل میاره... حالا همش راه میری میگی نی نی کی میاد کادو بیاره ... میگم تا یک ماه دیگه ایشالا میاد.. میگی زنگ بزن بگو زود بیاد کادو هم بیاره..
یا میای دستهای کوچولوتو میزاری روی شکمم میگی نی نی تکون بخور مامان ناراحته... فدات بشم مهربون شیرین زبونممممممممممم
یک مدرسه روبروی خونمون هست که هر وقت غذا نمی خوری میبرمت پشت پنجره که حواست به بچه ها پرت بشه تا چند لقمه بخوری... بعد بهم میگی مامان کیف برام بخر کتاب هم بخر میگم کتاب چی؟ میگی کلاغ سفید( تبلیغ تی وی واسه دبستانی ها) میگم میخوای چکار میگی میخوام برم مدرسه درس بخونم مشق بنویسم... خدا کنه بزرگ هم بشی همینجوری به درس علاقه داشته باشی
و کلی شیرین زبونیهای دیگه که اگه یادم اومد اضافه میکنم
پسرم .. عزیز دلم... مرد کوچک خانه ام خدا پشت و پناهت ... آمین