علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

لالا کردن پسمل

پسر کوچولوی من وقتی خوابی اینقدر معصوم و ناز میشی که میخوام فقط بالای سرت بشینم و نگاهت کنم... اینم چند مدل از خوابیدن هات قربونت برم که تو خواب هم پات رو روی پات میندازی همیشه عادت داری دستت زیر سرت باشه اینجا هم برای اولین بار از استخر امدی و از خستگی به خواب عمیقی رفتی اینجا تو تختت خوابیدی . . آخه اصلا دوست نداری تو تخت خودت بخوابی اینجا هم مشغول کامپیوتر بازی بودی که دیدم صدات نمیاد امدم دیدم بله ..... ...
27 اسفند 1392

علی و عکساش 2

سلام به گل پسملم سلام به مردکوچیک خونه سلام به علی جونی خودم مامانی من واقعا شرمنده ات هستم که به خاطر مشغله روزمره دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم سری دوم عکسهایت رو برایت به یادگار اینجا میزارم دوستت دارم شیرین عسل زندگیم عشق کوچولو در حال خونه سازی عشق کوچولو در حال تک چرخ زدن نقاش کوچولوی مامان   عشق کوچولو که تازه از حموم بیرون امده عشق کوچولو دوباره نی نی شده مهندس مریض مامان در حال تعمیرات عشق کوچولوی مامان و تعادل   عشق کوچولوی مامان عاشق کولی خوردنه   ...
27 اسفند 1392

گفتمان 2

کودک من.. علی من هر روز که میگذرد بزرگتر و فهمیده تر و شیرین زبون تر میشی... گاهی اوقات حرفهایی میزنی که نمی دونم اون لحظه چکارت کنم.. بچلونمت.. ببوسمت .. یا در آغوش بگیرمت و از این نعمتی که خدا بهم داده شکر کنم... پسرم .. شیرین زبونم مامانی خیلی دوست داره.. گوشه ای از شیرین زیونی های گل پسری.. یک روز با مامان پروین و بابا حسین داشتیم میرفتیم خونه خاله سیما.. بین راه خوابت گرفت و سرت رو روی پام گذاشتی... چون نزدیک خونه خاله بودیم نمی خواستم بخوابی که بد خواب نشی .. بعد مامان پروین واسه اینکه نخوابی بهت گفت به آقای راننده بگو خونه خاله کجاست؟ سرت رو بلند کردی و نگاهی به اطراف کردی و گفتی فت تنم همین دورو برا باشه (فکر کنم) ...
20 بهمن 1392

علی و عکساش 1

سلام به قند عسلم... مامانی این چند وقت به خاطر شرایطم نتونستم درست و حسابی وبلاگت رو آپ کنم ... این عکسها مربوط به چند ماه گذشته میشه که بالاخره فرصت کردم اینجا بزارم.. اینجا واسه خرید به هایپرسان رفته بودیم وقتی علی دختر میشود وقتی تو سرما بستنی میخوره وقتی تسبیح به کمر میبنده و پستونک میخوره وقتی خونه همسایه میره و روی مبل و میز دراز میکشه و نقاشی میکشد وقتی برای خرید به شهروند میریم وقتی برای بیرون رفتن آماده میشه وقتی برای خرید ماهی میریم وقتی بعد از انداختن و شکستن تی وی ناراحته عاشق اینطور نگاه کردنتم پسرک شیرین زبونم ...
3 بهمن 1392

علی خواهر دار شد... هورااا

بعد از شب یلدا و نگرانی های من برای تکون نخوردن نینی روز یکشنبه به بیمارستان رفتم که با رضایت شخصی به خاطر تب و بیحالی علی به منزل برگشتم ... روز دوشنبه مصادف با اربعین حسینی دوباره به بیمارستان مراجعه کردم که دستور بستریم رو دادند و دخمل گلم  ساعت 5 به دنیا اومد و علی خواهر دار شد.. روز بعد علی به بیمارستان اومد و برام یک شاخه گل بامبو هدیه اورد اما از من می ترسید که روی تخت بودم و گریه کرد و رفت ... بعد ها به من گفت باهات گهر (قهر) بودم .. همون شب به بابا مهدی گفته بود مامان و نی نی دستبند دارند منم میخواممم... کلی دلتنگش بودم و نگران چون بچه ام سرما خورده بود و کاملا از اشتها رفته بود... علی نینی رو خیلی دوست داره اما...
1 بهمن 1392

سومین یلدا

علی جوونی شنبه 30 اذرماه سومین شب یلدا رو هم با خانواده کوچک 4 نفره مان جشن گرفتیم... البته نفر چهارم تو وجودم بود... و اینکه شما از عصرش کمی تب کردی و گلو درد داشتی... نتونستی چیزی بخوری... سفره کوچکی چیدیم  و دور آن جمع شدیم.. شب خوبی بود اما من دل نگران کنجد تو دلیم بودم که از عصر بعد از خرید منزل تکون نخورده بود...   پسر عزیزم سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای لحظه هایت و بلندی یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم.. یلدات مبارک ...
1 بهمن 1392

کافه خلاقیت

روز 7 آذر قرار بود با جمعی از دوستان نی نی سایت به کافه خلاقیت برویم اما از آنجایی که واسه ملینا کوچولو مشکلی پیش اومده بود این قرار کنسل شد و در تاریخ پنجشنبه 21 آذر ساعت 5 بعد از ظهر بعد از مدتها این قرار اکی شد و تونستیم دیداری تازه کنیم... بچه ها هم که نهایت استفاده رو کردند و کلی بازی کردند و خوش گذروندند.. از بهار جون مامان طاهای عزیز نهایت تشکر دارم که باعث برقراری این قرار شد... به علت زیاد بودن عکسهااا به ادامه مطلب بروید.. علی در کافه خلاقیت علی در استخر توپ علی در حال چکش کوبیدن پ علی و کیمیا و الینا نگاه علی به کیمیا بچم حریف کیمیا نشد ...
21 دی 1392

گفتمان 1

علی جونم.. شیرینی زندگیم..ماشالا هر روز بلبل زبون تر میشی و خوشگل تر حرف میزنی دلم نمیاد از گفته هات برات ننویسم بس که نمکی حرف میزنی دل مامان و بابا رو آب میکنی علی سر کابیته تا میاد بشقاب برداره یک پیاله کوچیک میفته و میشکنه.. بعد میرم از آشپزخونه بغلش میکنم میارمش.. با ناراحتی میشینه رو مبل میگه ببخشید آب میخوام... بهش میگم شما نرو تو آشپزخونه من الان برات میارم میگی شیشه میره تو پام اوخ میشم میگم بلهههه... بعد رفتم برات آب اوردم میگی میسی زحمت کشیدی علی امده میگه مامان پام درد میکنه ماساج بده(خخخ ) میگم کی بهت ماساژ دادن یاد داده.. میگی خاله سیماااا... یا اومدی میگی  میشه پامو دراز کنم آخه درد میکنه (نمی د...
29 آذر 1392

عکسهای محرم 92

سلام گل پسرم... تاج سرم... محرم امسال با مامان کلی همراه بودی وکلی تو مجالس دعا و روضه به لطف تبلت ساکت مینشستی... اینم چند تا عکس از علی کوچولوی مامان علی در شب تاسوعا و هر وقت این عکس رو میبینه میگه علی اصغر شدم میگم علی اصغر کیه؟ همون نینی که آب ندادند  اوخش کردند و این حرف برگرفته از این تصویر که من براش توضیح دادم علی در شب شام غریبان یادی از محرم 90 ...
25 آذر 1392