علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

کارگاه مادر و کودک + گردش بعدش

1392/6/17 11:51
نویسنده : مامان علی
1,293 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 14 شهریور ماه ساعت 11 کلاس کارگاه مادر و کودک داشتیم که از چند هفته قبل بلیتش رو خاله بهار از سایت نت برگ برامون تهیه کرده بود که به همراه چند تا از مامانا و نینیها به این کلاس بریم... خاله سارا و رادین جون دنبالمون اومدند و خاله سارا زحمت کشید برای علی کاغذ رنگی و قیچی خوشگل خرید که توی کلاس وروجک ها کاردستی درست کنند ... یک مقدار دیر به کلاس رسیدیم ... بقیه بچه ها مشغول کاردستی درست کردن بودند ما هم که وارد شدیم مشغول شدیم اول باید دست علی رو روی کاغذ می کشیدیم و بعد برش می دادیم و بعد شکل خرگوش درست می کردیم.. یک همکاری مادرانه و پسرانه لذت بخش.. بعد از کاردستی درست کردن کلی برای بچه ها شعر خوندیم و دست زدیم یکی از این شعر ها این بود:

میوه نخور نشسته...... رویش مگس نشسته

اول بشور با دقت...... بعدش بخور با لذت

بعد از شعر خوندن با بچه ها کلی بازی کردیم با پاهامون تونل درست می کردیم و بچه ها باید از زیر پاهامون مثل قطار رد میشدند... و کلی کارهای جالب دیگه... بعد از برگشت از این کلاس علی همش میگه مامان بریم مهد کودک... پسر طلا عاشق مهد کودک شده...

بهار و طاها.... سارا و رادین .... فاطمه و امیر علی .... شبنم و رانیا ... سپیده و علی در این کلاس حضور داشتند و خاله شبنم عزیز برای علی یک ماشین خوشگل و نخودچی کشمش از مشهد آورده بود... ممنون خاله جون مهربونماچ

بعد از کلاس به پارک شهر آرا رفتیم اما چون آفتاب بود وروجک هامون نمی تونستند بازی کنند بنابراین تصمیم گرفتیم که اول بریم ناهار بخوریم و بعدش بریم خانه کودک بوستان ...

که در اینجا دو تا از مامانها و نینیها ازمون جدا شدند و من و علی و سارا و رادین و شبنم و رانیا رفتیم کباب سرای بناب و جای همگی خالی دلی از عزا در آوردیم و بعد از اون هم رفتیم خانه بازی کودک که چون سر پوشیده بود بچه ها کلی لذت بردند و با گریه از سالن خارج شدند و تا ساعت حدود 4 و نیم عصر با هم بودیم و سپس به منزل بازگشتیم

عکسها در ادامه مطلب:لبخند

علی در راه رفت

علی 201

علی تو کلاس مادر و کودک

داره خرگوشی که درست کرده رو نشون میدهلبخند

202

علی و رادین تو کلبه

203

علی در حال بازی کردن

204

بعد از کارگاه مادر و کودک

تو پارک شهر آرا

علی و طاها

205

رانیا جونی آفتاب خورده تو چشمش

206

عکس دسته جمعی مامانا و نینیها در رستوران اونم بعد از صرف ناهارنیشخند

207

علی در خانه بازی بوستان

208

علی و رادین مشغول بازی

209

علی از همه وسایل بازی استفاده کرد و کلی لذت برد...لبخند

210

لبخندلبخندلبخند

211

لبخندلبخندلبخند

212

لبخندلبخندلبخند

213

لبخندلبخندلبخند

214

لبخندلبخندلبخند

215

لبخندلبخندلبخند

216

لبخندلبخندلبخند

217

بای بایماچبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

M
17 شهریور 92 12:50
به به معلومه خوش گذشته اصن مگه میشه آدم شعر بخونه ، کاردستی درست کنه ، بره پارک بعدم با یه ناهار توووووپ از خودش پذیرایی کنه و خوش نگذره؟ میشه؟



به علی خیلی خیلی خوش گذشت
اما من کمی خسته شدم
مامان طاها
17 شهریور 92 17:10
معلومه که حسابی بهتون خوش گذشته.
ان شا الله همیشه خوش باشین.
یه بوس برای پسر خوش تیپ و شیرین زبونمون.

ممنون عزیزم
هدی مامان مبین
17 شهریور 92 18:33
جووونم علی خوشتیپ
چه کیفی کرده....
دست مامانی درد نکنه که با پنبه خانوم هم پایه ی خوش گذرونی پسرشه...
همییشه به شادی

میگم واسه پسر طلا تا جایی که می تونم کم نزارم
مامی یلدا و سروش
18 شهریور 92 0:12
ددر یه روزتون خوش معلومه حسابی به مامانا و فرشته هاشون خوش گذشته
همیشه خوش باشین عزیزم
تیپ علی جون منو کشته با این عینک زدنش

مرسی گلم
فرناز مامان ایلیا
18 شهریور 92 4:04
ماشالله به علی خوشگله.. موهاش چه ناز شده خیلی بهش میاد.
آفرین خاله جونم...چه کاردستی نازییییی

ممنون
مامان حمید کوچولو
18 شهریور 92 14:18
به به چه گردش خوبی
خوشحالم که به تو وکنجد کوچولو و مامان گلت خوش گذشته

من هم از خوندن مطلبتون کلی لذت بردم.

راستی مامانی کنجد جون چند وقتشه ؟
حالش خوبه؟ دیگه نرفتی ببینیش؟

مرسی خانمی
کنجدم 22 هفته هست
خوبه...شکر... نه دیگه سونو نداشتم که برم روی ماهشو ببینم
سمیرا مامان آنیتا
18 شهریور 92 14:29
به به می بینم بی ما رفتین پاتوق ما
دلتون اومد آخه ؟ تو بوستان به هر کی بگی آنیتا ، می شناسه بچه ام رو ..
خوشحالم که خوش گذشته

ای جانم که بوستان پاتوق آنیتاست... من که نمی دونستم..
سمیرا جون فعلا کنجدم اسم نداره و نینی صداش می کنیم...خخخ
آخه با آقای همسر به توافق نمی رسیم
محمد
19 شهریور 92 9:29
همیشه شادباشیدوسلامت
در کنار دوستان عزیزتون
ماشاءالله به علی آقا


ممنون
مرجان
20 شهریور 92 14:39
خوش به حال شما ، ما هم دلمون از این گردشها خواست.... از عکسها مشخصه که حسابی به علی جوونی خوش گذشته ، چقدر هم خوش تیپ شده این آقای خوشگل.
باز هم از این گردشها برید و عکسهای خوشگلتونو بزارین تا ما هم لذت ببریم.

مرجان جون واقعا جای شما و گل پسرت خالیه...
مامان ساجده
24 شهریور 92 12:24
معلومه حسابي بهتون خوش گذشته انشاالله هميشه در كنار دوستانتون خوش باشيد
خاطره مامان بردیا
30 شهریور 92 13:09
وای خوش به حالتون. قربون همشون برم من. طاها و رانیا و رادین و علی جون... جای من و بردیا بسی خالی بوده ها انشاءاله قرار های بعدی

واقعا جاتون خالی بود
صوفی مامان رادمهر
30 شهریور 92 15:58
چقدر جای ما غایبین خالی بوده ها... منم دلم قرار خواست خب

شما به ما افتخار نمیدین خانممممممممم
ولی جاتون خیلی خالی بود
دخترک
1 مهر 92 0:12
خو هی قرار مدار میذارین منم دلم میخواد
اون تیپ و عینک آفتابیشو عشق است
از قیافش مشخصه شیطونه

وای جات خیلی خالیه...
میدونم که عاشق بچه هایی
از شیطونی نگوووووووو
مامان طاها
6 مهر 92 13:38
عالی بود همیشه خوش باشین.
ببوس علی جونم رو.


مریم
12 مهر 92 14:06
سلام خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟

وای چه طوری اینا رو پاک کردی؟؟؟؟

عزیزم گناه داره دعواش کردی خودت دلت کباب نشد چشمای پر اشکش رو دیدی؟؟؟/

به سختی توسط بابا جونم پاک شد
مامان عرشیا
21 مهر 92 21:17
سلام عشقم ،ماشاا... مردی شده واسه خودت اومدم بگم مثل همیشه عاشقتم.بوس بوس