علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

واکسن 2 ماهگی

روز شنبه 4 تیر ماه با کلی استرس با مادر جون و عمه فاطمه به مرکز بهداشت رفتیم اما از اونجائیکه خودم قبلا واسه نینی های مردم واکسن زده بودم ( آخه من ماما هستم گلم) طاقت نداشتم واکسن زدن عزیز دلمو ببینم واسه همین بعد از اندازه گرفتن قد و وزنت توسط مامای مرکز بهداشت, مادر جون شما را آماده کرد و به اتاق واکسن برد و بعد از چند لحظه صدای جیغت همراه با گریه به آسمان رفت   بعد از پوشیدن لباست شما را داخل کریر گذاشتیم و تا خونه آروم بودی و گریه نکردی   اما به محض اینکه رسیدیم خونه شما دردت شروع شد و نمیتونستی پاتو تکون بدی و تب کردی عمه فاطمه مرتب واسه شما کمپرس آب سرد و گرم میکرد همش باید به شکم می خوابیدی تا درد پاتو کمتر احس...
16 آبان 1390

علی جونم 40 روزگیت مبارک

امروز یعنی 13 خرداد 90 یکی یکدونه خونه ما علی کوچولو 40 روزه شد عزیزم این 40 روز مثل برق و باد گذشت  چقدر کوچولویی فندق مامان   تو این 40 روز مامان پروین یک لحظه من و شما را تنها نگذاشت و بابا مهدی اجازه نداد ما در این 40 روز به غیر از دکتر جای دیگری برویم معتقد بود تا 40 روز نوزاد نباید از در خونه بیرون بیاد   10 روز اول شما خیلی پسر خوب و آقایی بودی مامان پروین من و شما را حمام روز 10 برد ولی از 10 روزگی شبها خیلی دیر وقت می خوابیدی تا ساعت 2 الی 3 شب بیدار میموندی و گریه می کردی فکر کنم دلت درد می کرد بابا مهدی تو رو روی شونه هاش می گذاشت و راه می برد تا بخوابی اما پسر کوچولوی شیطون ما چشماش مثل ستاره می درخشید ...
15 آبان 1390

یک هفتگی علی آقا

امروز علی آقای ما، گنجیشک خونه ما 7 روز شده، قراره امروز برات عقیقه بگیریم یکی از سنت های عقیقه کردن ختنه کردن است بنابراین مادر جون و جدو صبح زود به منزل ما آمدند و با همراهی من و بابا مهدی و مامان پروین و شما راهی بیمارستان سجاد شدیم دکتر عمید یعنی دکتر خودم می خواست شما را به عنوان هدیه به دنیا امدنتون ختنه کنه   حال من اصلا خوب نبود سردرد شدیدی داشتم این سردرد از بعد از زایمانم به خاطر بیهموشی که گرفته بودم همراهم بود و دست و پا و صورتم ورم زیادی داشت و نگران یکی یکدونه ام بودم که می خواد ختنه بشه   مامان پروین و مادر جون و جدو شما را به اتاق عمل بردند و اجازه ندادند من و بابا مهدی وارد اتاق عمل بشیم بعد از گذشت ن...
15 آبان 1390

گلو درد مامان و به دنیا اومدن نینی

قرار بود به علت عمل چشمم 6 اردیبهشت تحت عمل سزارین قرار بگیرم اما روز یکشنبه یعنی 4 اردیبهشت صبح زود به علت گوش درد و گلو درد شدید با بابا مهدی به درمانگاه رفتیم دکتر هم بهم کلی آنتی بیوتیک قوی داد اما از اونجائیکه نزدیک عمل سزارینم بود و گاهاً درد خفیفی داشتم به پیشنهاد بابا مهدی با دکترم تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و دکتر بهم توصیه کرد که اصلا از داروها استفاده نکنم و جهت ویزیت به بیمارستان میلاد بروم   در همین حین مادر جون یعنی مامان بابا مهدی از راه رسید وقتی دید بابا مهدی سر کار نرفته تعجب کرد و از ماجرا خبردار شد و سریع شروع به بستن وسایل من و نینی کرد و با خود برداشت گفت شاید نیاز بشه.....   ما ساعت 11 ظهر به بیمارستا...
12 آبان 1390
1