علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

روزهای کودکی پسر کوچولوم 1

خیلی وقت بود از کارها و شیرین زبونیهات چیزی ننوشته بودم اما تو این پست تا جایی که یادمه  همه چیزو برایت به یادگار می نویسم ... از شیرین زیونیهات میگم که با بعضی حرفات دل آدم غنج میره و کلی ذوق می کنم و از داشتنت و بودنت روزی هزار بار خدای مهربون رو شکر می کنم ....  شیرین زبونیهای مرد کوچک خانه: این روزها پسرکم مشغول خرابکاریه... هر چی میدم که باهاش بازی کنه بعد دو دقیقه بهم تحویل میده و میگه مامان خبارش کردم .... آخه من چیکار کنم از دست تو وروجک شیطون این روزها پسرک خیلی مهربون شده و هر از گاهی میاد لپ های مامانش رو میکشه و میگه توپولو یا میگه توپولو خوشگله .... اون وقته که می خوام درسته قورتش بدم ... من نمی دونم ...
13 شهريور 1392

مهمونی کوچولوهاااااا

روز پنجشنبه مورخ 31 مرداد ماه مهمونی با میزبانی سرور جون و آقا فراز گل به مناسبت ورود شبنم جون و رانیا خانم خوشگل برگزار شد...از آخرین دیدارمون درست 2 ماه می گذشت... حدود 17 تا مامان و وروجک هاشون در این مهمونی حضور داشتند... خونه سرور مهربون منفجر شد... آقا فراز گل با تمام سخاوتش همه اسباب بازیهاشو در اختیار کودکان ما قرار میداد.... کلی به همه ما خوش گذشت .. هم به مامانها و هم به نینیهااااااااا..... سرور جون هم حسابی به زحمت افتادند و با پذیرایی عصرانه همگی ما را شرمنده کردند... سرور عزیزم به خاطر تمام زحمتهایی که بهت دادیمممممم ممنون و سپاسگزاریم.... در بدو ورود به علت اینکه علی تو ماشین خواب بود و از خواب بیدار شده بود و نمی خواست از با...
3 شهريور 1392

سفر دو نفره (من و گل پسرم)

مدتی بود که دلم بدجوری هوای خانواده ام را کرده بود... دلم برای آغوش گرم و دست نوازشگر مادرم و همچنین محبتهای خالصانه پدرم خیلی خیلی تنگ شده بود ... و بنابراین مدتها از آقای همسرم تقاضا می کردم که به دیدنشون برم تا اینکه بالاخره روز 18 تیر برای من و گل پسری بلیت هواپیما گرفت و ما با بی محلی شدید  آقای همسر  (علتش؟) سفرمان را آغاز کردیم.... ساعت پرواز 11:40 شب بود که با تاخیری که داشت ساعت 12:20 بامداد هواپیما پرواز کرد این دومین سفری علی جونی با هواپیما بود... سفر اول رفت و برگشت به مشهد مقدس بود و سفر دوم به کرمان.... در طول سفر علی چون صندلی مجزا داشت مرتب کمربندش رو باز و بسته میکرد... میز سرو غذا رو باز میکرد و محکم می بس...
21 مرداد 1392

مسابقه وبلاگی نینی شکمو

از روز نیمه شعبان نینی وبلاگ مسابقه ای با عنوان نینی شکمو برگزار کرده بود که تا روز عید فطر پابرجا بود شرح مسابقه نینی شکمو به این صورت بود عکسی از خوردن و شکمو بودن نینی واسه نینی وبلاگ ارسال می کردیم و بعد نینی وبلاگ کدی برای عکس در نظر میگرفت تا از این طریق بتوان برای عکس رای جمع نمود... نحوه رای دادن هم به این شکل بود که از هر خط موبایل فقط یک بار باید کد مربوطه را به شماره 20008080200 ارسال میکردیم و هر چه رای بیشتر بود شانس برنده شدن هم بیشتر و بیشتررررررر... کد علی در این مسابقه 130 بود و ما به هرکی می شناختیم و نمی شناختیم سپردیم که به علی کوچولوی ما رای بدهند....  تعداد کل شرکت کنندگان در مسابقه: 753 رتبه...
19 مرداد 1392

2 سال و 2 ماه

اینقدر روزهای بزرگ شدنت داره به سرعت میگذره که اصلا باورم نمیشه که 26 ماهه شدی.... یک پسر شیطون و بازیگوش و شیرین زبون 2 سال و 2 ماهه تو خونه داریم که با شیرین کاریها و خرابکاریهاش گاهی خنده و گاهی اخم رو به چهره امون میاره... با مشاهده بالندگیت و قد کشیدنت تازه دارم میفهمم عمر چقدر زود میگذره... چقدر زود دیر میشه...  و باز هم حرف زدنهای نمکی پسرکم وقتی آب یا بستنی که می خوری و جیگرت حال میاد میگی آخییش وقتی میخواهیم بیرون بریم ... هنوز از در خونه بیرون نرفتیم به اولین پله ها که میرسی میگی خسته شدم بگلم کن (بغلم کن) همیشه جای فاعل و فعل رو عوضی میگی... هر چی می خوای بگب فاعل رو آخر میگی.. مثلاً نبر من.. م...
10 تير 1392

تولد دسته جمعی دو ساله های وروجک

به مناسبت دو ساله شدن شما و تمام دوستای نینی سایتت با مامانها تصمیم گرفتیم جشنی به مناسبت تولد 2 سالگی شما وروجک ها برگزار کنیم... این جشن روز 30 خرداد 92 در موسسه رنگدونه ساعت 4 برگزار شد... یه عالمه پسر و دختر دو ساله که می خواستند تولدشون رو با هم جشن بگیرند... چقدر لذت بخش بود... چقدر هیجان انگیز بود... این جشن با اومدن عمو دی جی و عمو بادکنکیها شروع شد ... عکسها و شرح آنها در ادامه مطلب اول از همه تزئینات رنگین کمونی... البته نتونستم زیاد عکس بگیرم به محض ورود علی جونی  چون محیط نا آشنا بود فقط نگاه می کرد بعد واسه اینکه از حالت بهت در بیای رفتیم از عمو بادکنکی یک بادکنک تفنگ گرفتیم و کلی ذوق کردی...
1 تير 1392