علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

یک سالگی میوه دلم

پسر قشنگم در کمال ناباوری من و پدرت یک سال از حضورت در کنارمان گذشت...حضوری گرم و دلنشین....چقدر بودنت به زندگیمان آرامش بخشید....یک سال با تمام دل خوشی ها و دلواپسی هاش گذشت....خدای عزیزم ممنون از اینکه لیاقت مادر شدن را به من دادی ..... لیاقت زیستن در کنار فرشته کوچک آسمانی .... خدای مهربون درست در زادروز تولد پسرم در ساعت 4:45 بعد از ظهر من او را در آغوش کشیده بودم و می بوسیدمش و از اینکه پسر کوچولوی من یک ساله شده بود اشک شوق می ریختم و هزاران بار شکرت کردم....چقدر لحظه قشنگی بود پارسال در چنین لحظاتی مملو از دلهره و استرس بودم ....نگرانیم این بود آیا نی نی کوچولوی من سالم هست یا نه ...اما دقایقی بعد از اینکه با چشمان خیس وارد...
4 ارديبهشت 1391

واکسن یکسالگی

پسر عزیزتر از جانم روز 4 اردیبهشت درست مصادف با روز تولدت واسه زدن واکسن یک سالگیت به مرکز بهداشت رفتیم بعد از مدتی انتظار بالاخره نوبت بهت رسید که واکسنت رو بزنی....من تو رو روی پام نشوندم و پاهای کوچولوتو گذاشتم بین پاهام و دستت رو  هم محکم گرفتم که واکسنت رو بزنی آخه این دفعه واکسن به دستت زدند.... خدا رو شکر که مثل واکسنهای قبلیت سخت نبود و اذیت نشدی و فقط موقع زدن واکسن کمی گریه کردی و بافاصله آروم شدی و خدا رو هزار مرتبه شکر که تب نکردی .... این یکی هم نیز به خیر گذشتتتت علی بعد از واکسن داره بازی میکنه   ...
4 ارديبهشت 1391

سفر به کاشان

7 روز اول عید نوروز 1391 در تهران ماندیم و چند جایی عید دیدنی رفتیم و هم مهمان داشتیم ....با خاله ساقی بیرون می رفتیم و خیلی بهمون خوش میگذشت تا اینکه عمو حسن مجبور شد به خاطر کارش که تدریس هست راهی کاشان شود از آنجایی که ما هم دلمون واسه مسافرت رفتن تنگ شده بود و حوصله مان از تهران ماندن سر رفته بود به پیشنهاد خاله ساقی ما هم روز هفتم عید راهی کاشان شدیم اما به جاهای دیدنی کاشان نرفتیم فقط به عید دیدنی فامیل عمو حسن مشغول بودیم اما همین مجالس گرم کلی روحیه مان رو عوض کرد و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت تا روز دهم فروردین کاشان ماندیم و یکسر هم به قمصر کاشان زدیم ...به به چه آب و هوایی داشت... و از آنجا عازم گلپایگان شدیم و در آنجا هم که منزل عز...
30 فروردين 1391

یازده ماهگی دلبندم

پسرکم، خوشگل مامان سلام: تو داری روز به روز بزرگتر میشی و قد میکشی و من دلم واسه وقتی که نینی بودی خیلی خیلی تنگ میشه اما دلم میخواد رشد و بالندگیت رو هم ببینم و حالا تغییرات دردونه پسرم: دردونه پسرم   به سرعت نور چهار دست و پا میره دردونه پسرم   وقتی بهش آب میدم یکم میخوره و توی بقیه آب فوت میکنه و کلی میخنده دردونه پسرم   روی پاهای کوچولوش با تعادل کامل می ایسته دردونه پسرم   دو زانو و چهار زانو میشینه دردونه پسرم   چند قدمی به تنهایی تاتا میکنه دردونه پسرم   6 تا دندون خوشگل داره 4 تا بالا و 2 تا پایین دردونه پسرم   از مبل و میز بالا میره و خودش پایی...
30 فروردين 1391

علی روی پشتی مبل

خوشگلکم، پسر دوست داشتنیه من و بابا تازگیها خیلی خیلی شیطون شدی و میخوای از همه جا سر در بیاری ببینی چه خبره....وقتی بابا خونه باشه و تو اذیت کنی شما رو میزاره یه جای بلند مثلا روی کمد یا ویترین یا روی یخچال و ... این عکس مال چند ماه پیش که اذیت کرده بودی و بابا شما رو به تنهایی گذاشته بود روی پشتی مبل که بایستی...کوچکتر که بودی شجاع تر بودی ...ببینید     اما حالا وقتی میزارتت روی پشتی مبل بغض میکنی ...قربونت برم که اینجا دلهره داری اما بعد از چند ثانیه ترسش ریخت و لبخند روی لبانش خوشگلش نقش بست ...
22 فروردين 1391

اولین عید نوروز

نوروز یکی از اعیاد، سنت‌های اجتماعی و رویدادهای فرهنگی مهمی است که ریشه‌ای دیرینه در عهد باستان دارد  و آغاز این مناسک و مراسم سنتی و فرهنگی در اولین روز فصل بهار میمون و مبارک انگاشته شده است که در واقع رسمیت نوروز با فصل شکوفه‌ها و گل‌ها آغاز می‌گردد. پسر نازنیم اولین عید نوروزت با ما حال و هوایی داشت که غیر قابل توصیفه....اولین سالی که حضورت و بودنت در کناز سفره هفت سین ما رنگ و بویی خاص داشت...چقدر خوشحالم که تو هستی..... اما پارسال هم بودی اما تو دلم بودی ....پارسال نیمه های شب ساعت 2 سال نود شروع شد و من و تو تنها در کنار سفره سال جدید رو آغاز کردیم آخه بابا جون خواب بود...سال نود که سال خرگوش بو...
22 فروردين 1391