علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

گفتمان 5

کودک 44 ماهه ی من این روزها به قدری با حرف زدنهاش دلبری میکنه که دلم میخواد ساعتها بشینم و باهام حرف بزنه... ذهن خیالپردازش چنان قوی هست که کلی داستان سر هم میکنه و برام تعریف میکنه... پسرک روز به روز داره عاشق ترم میکنه... پسرکم عاشقتم.. عاشق سخنان شیرینتم.... عاشق حرف زدنهاتم   چند وقت پیش داشتم به موضوعی فکر میکردم و در حال و هوای خودم بودم که پسرک بهم گفت داری چکار میکنی؟ بهش گفتم دارم فکر میکنم گفت فکر خوب یا فکر مسخره؟ من:  دم در ساختمونمون کنتورهای آب قرار داره... یک روز ساعت دو و نیم بعد از ظهر که از مهد برمیگشتیم علی روی این کنتورها بپر بپر میکرد بهش گفتم نکن همسایه ها خوابند بیدار میشن ولی همچنا...
14 دی 1393
1180 13 13 ادامه مطلب

سفر یهویی

روز پنجشنبه 27 آذر ماه با پیشنهاد غیر منتظره و یهویی بابا مهدی (که شرح کاملش در وبلاگ تبسم جونی هست) راهی دیار کریمان شدیم.. علی من در طول راه حدودا هشت ساعت در صندلی عقب ماشین راحت خوابیدی .. بعد از 10 ساعت رانندگی ممتد آقای پدر به منزل پدریم رسیدیم و با روی باز بابا حسین مواجهه شدیم... مامان پروین هم برای خوندن دعای ندبه به مسجد رفته بود که با تماس بابا حسین به خونه امد و کلی از دیدنمون خوشحال شد.. انشاالله سایه گرم و مهربانشون همیشه بالای سرمون باشه... ظهر جمعه به سفرخونه رفتیم و علی جونی کلی شیطنت و گریه کرد... اصلا نوشابه دوست نداره اما نوشابه میخواست ما هم براش گرفتیم اما باز هم مکافاتی داشتیم.. غذا هم طبق معمول به زور کمی کباب خ...
7 دی 1393

جشنواره ژله.. تزیین میوه و شب یلدا

پسرک عزیزتر از جانم از اواسط خرداد ماه بود که مهد رفتی و هر روز علاقه ات به مهد رفتن بیشتر و بیشتر میشه به حدی که روزهای تعطیل ناراحتی که چرا مهد نمیری ... مهد کودکی هم که میری انصافا بهتون از هر لحاظی میرسه.. درسته که مهدتون کوچیکه اما مدیر و مربی های خوبی داره.. تمام اعیاد.. سنت ها و مراسم ملی مذهبی براتون مراسم اجرا میکنند تا بیشتر با این سنت ها و اعیاد آشنا بشید اواسط آذر ماه بود که مهد چهار فصل یک هفته رو به عنوان هفته میوه معرفی کرد و مامانها باید یک روز  ژله با ترکیب میوه درست میکردند و یک روز دیگر سالاد میوه رو تزیین میکردند  یکشنبه 16 آذر ماه مامانی یک ژله با ترکیب سیب زرد و قرمز و انار درست کرد و به مهد کودک بر...
27 آذر 1393

گوش درد

همونطور که در چندین پست قبل گفته شد از اواخر شهریور ماه که هوا رو به سردی رفت علی گلودرد هاش شروع شد و هنوز ادامه داره.. چندین و چند بار دکتر بردمش و همه با داروهایی که تجویز میکردند میگفتم انشاالله این دفعه دیگه خوب میشه که نشد  یکی از مشکلاتی که این گلودرد ایجاد کرده بی اشتهایی هست.. علی کلا هیچی نمیخوره و غذاش فقط شده چند تا لیوان شیر در طول روز که این قضیه من مادر رو نگران کرده .. حدود دوازدهم آبان ماه بود که گلودرد به گوش درد تبدیل شد که بابا مهدی ناچارا ساعت 12 شب به درمانگاه بردت و دو تا آمپول یکی دگزا متازون و دیگری پنی سیلین شش سه سه بهت تزریق کردند و با یک پاکت دارو به خونه امدی... بعد از اتمام داروها به ظاهر علایمی از سرماخو...
14 آذر 1393

اخلاقیات کودک سه سال و نیمه

پسرک سه سال و نیمه من این روزهااا مدام لجبازی میکند.. خیال پردازی میکند.. خرابکاری میکند و از همه مهم تر حس استقلال طلبی دارد که همه اینها اقتضای سنش هست... او در این سن یک دوست خیالی دارد که هر کار میکند میگه دوستم کرده... برای مثال میره آب بازی میکنه و خودش رو خیس میکند ازش میپرسم چرا خودت رو خیس کردی میگه دوستم بهم آب پاشید و خیس شدم... یا حرف بدی که میزنه میگم از کجا یاد گرفتی میگه دوستم یادم داده... یا به من میگه وقتی که خواب بودی دوستم اومدخونه با هم بازی کردیم... ذهن خیال پرداز اون به حدی قوی هست که تصویرها و مکالمات خیالی هم به زبان می آورد مثلا به من گفت که مربی مهد با خودکار تو سرمون زده منم شاکی شدم رفتم به مهد شکایت کردم ا...
28 آبان 1393
1019 14 13 ادامه مطلب

محرم 93

السلام اي وادي کرببلا السلام اي سرزمين پر بلا السلام اي جلوه گاه ذوالمنن السلام اي کشته هاي بي کفن علی عزیزم این چهارمین ماه محرمی بود که دیدی و درک کردی... امسال بهتر از سالهای قبل متوجه سوگ حسین شدی.. امسال بهت تو مهد گفته بودند عزیز حسین رو کشتند و وقتی که شبها میرفتیم جلسه و سینه میزدیم ازم میپرسیدی این همون حسین که عزیزش رو کشتند... این همون حسین که سرش رو بریدند  بعد مرتب میخوندی خیمه ها رو آتیش زدند .. بچه هاشو کتک زدند...    کلا در مجالس عزای حسین پسر خوبی بودی و گاهی چند تا دوست پیدا میکردی و با هم مشغول بازی میشدید... پسرم امیدوارم همیشه سالم و صالح باشی و قدم در راه این بزرگان برد...
24 آبان 1393

گفتمان 4

شیرین زبونم باز هم با حرفهای قشنگت من مادر رو به ذوق آوردی که برات بنویسم تا بماند ... جملات و کلمه های که میگی همه شدند خاطراتی که با مرور کردنشون ذوق زده میشم... روز به روز بزرگتر میشی و حرفهات هم بزرگونه تر میشه... گاهی اوقات وقتی کنارمی و باهم حرف میزنی آرامشی میگیرم که دوست دارم زمان متوقف بشه و تو در آغوشم باشی و برام صحبت کنی نازنین پسرم گاهی اوقات وقتی با دو تا کوچولو خرید میرم.. نمی تونم تمام وسایل رو یک جا از پله ها بالا بیارم.. یک روز که پسر کوچولوم همراهم بود گفتم مواظب وسایل باش برم بالا برگردم اینها رو ببرم... اما پسرک مهربونم با اون دستهای کوچولوش وسایل و خریدها رو برداشت و شروع کرد از پله ها بالا آمدن بهش گفتم م...
20 آبان 1393

علی در تولدهای آبان 93

تولد آریا جوونی جمعه دوم آبان ماه تولد آریا جونی (پسر خاله ات) بود که خاله سیما با تم ماشین مک کویین براش تولد گرفت... خیلی تولد خوبی بود.. به پسرک من که خیلی خوش گذشت... چون عاشق آریاست و از بودن در کنارش لذت میبره... آریا هم حسابی دوستش داره و بهش محبت میکنه .. تمام بادکنک هایی که به سقف زده بودند رو می کندند و بعد از کلی بازی می ترکوندند و غش غش میخندیدن... الهی همیشه شادی و خنده روی لبانتون باشه تزیینات دیوار میز میوه ( موز.. سیب.. آلو.. لیمو شیرین) میز شام (کشک بادمجان...کیک مرغ...نان بروشتا....سوسیس و سیب زمینی سرخ شده...دسر.....نوشیدنی و .....) علی جونی در تولد آریا جونی ...
10 آبان 1393

باغ وحش ارم

یکشنبه چهارم آبان ماه از طرف مهد قرار شد به باغ وحش ارم برید.. از آنجایی که مهد گفته بود یکی از والدین میتونند همراه فرزند باشند بنابراین من و تبسم هم با علی جونی به باغ وحش رفتیم.. تا هم خودم مراقب پسر کوچولوم باشم و هم از دیدن باغ وحش لذت ببرم ... بنابراین ساعت هفت و نیم صبح راهی مهد کودک شدیم و تا سوار اتوبوس شدیم که به سمت باغ وحش بریم شد ساعت هشت و ربع .. ساعت نه اونجا رسیدیم... وقتی وارد محوطه باغ وحش شدیم کلی ذوق کردی... از دیدن انواع حیوونها خوشحال شدی و مدام می پرسیدی این چیه... به آهو که رسیدیم شعر آهویی دارم خوشگله رو خوندی... از مار ترسیدی... نگاهت به فیل و شتر و شترمرغ جالب بود.. از کارهای بعضی حیوونها مثل میمون خند...
5 آبان 1393

سرماخوردگی... آزمایش خون

سرماخوردگی از اواخر شهریور ماه کمی که هوا سرد شد .. مریضی شما هم شروع شد.. یک هفته خوب.. یک هفته بد.. الان اوایل آبان هستیم و شما همچنان درگیر مریضی هستی.. چندین بار دکتر بردیمت .. چندین نوع آنتی بیوتیک مصرف کردی... چند بار آمپول زدی اما همچنان دماغت آویزونه و سرفه هات به راهه... دکتر ها نظرات متفاوتی دارند... یکی میگه بدنت آسم آلرژیکه و حساسیت داری.. دیگری میگه ویروسها تو هوا به خاطر آلودگی هوا پراکنده اند.... تا میاد این ویروسی که تو بدنت هست خارج بشه و خوب بشی ویروس دیگری جانشین میشه.. حدودا ده رور مهد نبردمت که خوب بشی اما بی فایده بوده.. اما همه دکترها نظرشون یکی هست که باید به مرور زمان خوب بشی.. از دیگر معایب مریضیت اینه که ...
3 آبان 1393