علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

سفر یهویی

1393/10/7 9:33
نویسنده : مامان علی
1,240 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجشنبه 27 آذر ماه با پیشنهاد غیر منتظره و یهویی بابا مهدی (که شرح کاملش در وبلاگ تبسم جونی هست) راهی دیار کریمان شدیم.. علی من در طول راه حدودا هشت ساعت در صندلی عقب ماشین راحت خوابیدی .. بعد از 10 ساعت رانندگی ممتد آقای پدر به منزل پدریم رسیدیم و با روی باز بابا حسین مواجهه شدیم... مامان پروین هم برای خوندن دعای ندبه به مسجد رفته بود که با تماس بابا حسین به خونه امد و کلی از دیدنمون خوشحال شد.. انشاالله سایه گرم و مهربانشون همیشه بالای سرمون باشه...

ظهر جمعه به سفرخونه رفتیم و علی جونی کلی شیطنت و گریه کرد... اصلا نوشابه دوست نداره اما نوشابه میخواست ما هم براش گرفتیم اما باز هم مکافاتی داشتیم.. غذا هم طبق معمول به زور کمی کباب خورد علت این بی اشتهایی هم سرماخوردگیت بود.. تمام این پاییز مریض بودی... دوباره عصر جمعه به همراه باباحسین و بابا مهدی به درمانگاه رفتید و دارو گرفتی... و بعد از درمانگاه به شهربازی رفتی..

تقریبا در یک هفته ای که کرمان بودیم چهار شب به شهربازی رفتی... هرشب هم بابا تقریبا بیست الی سی تومن خرج بازی کردنت میکرد... البته خودش و ما هم بازی میکردیم

در مدت زمانی که کرمان بودیم کلی به علی جونی خوش گذشت و هر کاری که دلش میخواست انجام میداد.. روزها جلوی پرشین تون کلی فیلم خوشگل میدید ( آخه ما ماهواره نداریم و فقط علی میتونه پویا ببینه)...

و باز هم طبق معمول بی اشتها و کم غذا بود و به هزار ترفند و بدبختی و رشوه بهش دو سه تا قاشق غذا میدادیمغمگین

 

عکس موقع رفتن داخل ماشین

اینجا نزدیک ساعت شش صبح بود که از خواب بیدار شدی و نزدیک رسیدن بودیمخواب آلود

به محض رسیدن به منزل پدری 

علی با تخته اش که جدو از کربلا آورده بود در حال بازی کردنه که  به یک ساعت نکشیده خرابش کردخطا

علی در سفرخونه و دعوا سر شیشه نوشابه که چرا به تبسم دادیمغمگینگریه

 

اینجا هم گفت من ژست میگیرم ازم عکس بگیرید اینم ژستشخندونک

شب اول که با بابا حسین شهربازی رفتید

به علت حرکت ماشین عکس تار افتاده

علی و بابا مهدی در حال ماشین سواریآرام

علی و تبسم پشت مبل... یک جورایی پناهگاهشون بود..

هر وقت غیب میشدند پشت مبل در حال خرابکاری بودند

اینجا هم علی کوچولو با ماژیک پشت دستهاش رو رنگ کرده و داره نشون میدهکچل

اینجا داره به من اعتراض میکنه که چرا ازش عکس میگیرمشاکی

علی و پازل بن تن اش 

این پازل بن تن رو یک روز یک خانمی تو مترو بهش هدیه دادآرام

 

اینم از عکس شب یلدا گل پسری در کنار سفره یلدامحبت

آخه علی تازه از خواب بیدار شده بود و حال نداشت .. عکس تکی ازش ننداختمغمگین

همگی خانوادگی بود این عکس رو کات کردم که خودم نباشمخندونک

 

اتمام سفرنامه یهویی مااااابای بای

 

پسندها (12)

نظرات (8)

مامان ریحانه
15 بهمن 93 9:48
چه قدر خوب که تونستید به دیدن پدر و مادرتان بروید و این سفرهای یهویی خیلی لذت بخشه امیدوارم که الان حال علی جون خوب و اشتهاش هم بهتر شده باشه و دیگه هیچ وقت مریضی به سراغش نیاد که واقعا کلافه میکنه این کوچولوها رو ببوس روی ماه علی جون رو
مامان علی
پاسخ
واقعا خوشاینده متاسفانه هنوز بی اشتها و بد غذاست ممنون از لطفت
فروغ
15 بهمن 93 13:30
عزيزم خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته علي جون ان شاا.. هميشه به سفر و شادي ان شاا.. هميشه خوش باشي.اي جونم چه ژستي هم گرفته
مرجان
16 بهمن 93 8:29
مطمئنم بهتون خیلی خوش گذشته ، مخصوصاً که بعد از مدتها رفتی پیش پدر و مادرت سپیده جون ، ایشاله که همیشه به سفر و خوشی بگذره. عکسهای پشت مبل علی و تبسم خیلی باحال بودن ، دو تایی داشتن شیطونی می کردن.
مامان علی
پاسخ
واقعا به چنین سفری و دیدار خانواده ام نیاز داشتم و همسری محبت کرد و ما رو برد اره خدایی پناهگاه شیطونیهاشون بود
مامان رادمهر
16 بهمن 93 9:24
هزارماشالله به دو تاشون خیلی عشقن... دوستشون دارممممم شدیددددد
مامان خدیجه
16 بهمن 93 14:46
بعضی وقتها سفر یهویی چه خوش میگذره مخصوصا دیدار پدرومادر باشه همیشه به سفر
مامان علی
پاسخ
دقیقا... سفرهای یهویی خیلی هیجان انگیزند
مریم
17 بهمن 93 6:28
تا یادم نرفته من هم اصالتا کرمانی ام و کرمان رو خیللللللللللی دوست دارم. خوشحالم از آشنائیتون همشهری
مامان علی
پاسخ
مرسی گلم منم خیلی خیلی خوشحال شدم
مامان فتانه
17 بهمن 93 10:37
عزیزم چه پسر بانمکی دارریییین...مرسی از اینکه پیش ما اومدین
خاطره مامی بردیا
17 بهمن 93 15:28
به به عجب سفر یهویی باحالی. همیشه به مسافرت هایی یهویی. عاشق عکس پست ثابتم بدجور
مامان علی
پاسخ
سفرهای یهویی بدجور به دل میچسبه