سفر یهویی
روز پنجشنبه 27 آذر ماه با پیشنهاد غیر منتظره و یهویی بابا مهدی (که شرح کاملش در وبلاگ تبسم جونی هست) راهی دیار کریمان شدیم.. علی من در طول راه حدودا هشت ساعت در صندلی عقب ماشین راحت خوابیدی .. بعد از 10 ساعت رانندگی ممتد آقای پدر به منزل پدریم رسیدیم و با روی باز بابا حسین مواجهه شدیم... مامان پروین هم برای خوندن دعای ندبه به مسجد رفته بود که با تماس بابا حسین به خونه امد و کلی از دیدنمون خوشحال شد.. انشاالله سایه گرم و مهربانشون همیشه بالای سرمون باشه...
ظهر جمعه به سفرخونه رفتیم و علی جونی کلی شیطنت و گریه کرد... اصلا نوشابه دوست نداره اما نوشابه میخواست ما هم براش گرفتیم اما باز هم مکافاتی داشتیم.. غذا هم طبق معمول به زور کمی کباب خورد علت این بی اشتهایی هم سرماخوردگیت بود.. تمام این پاییز مریض بودی... دوباره عصر جمعه به همراه باباحسین و بابا مهدی به درمانگاه رفتید و دارو گرفتی... و بعد از درمانگاه به شهربازی رفتی..
تقریبا در یک هفته ای که کرمان بودیم چهار شب به شهربازی رفتی... هرشب هم بابا تقریبا بیست الی سی تومن خرج بازی کردنت میکرد... البته خودش و ما هم بازی میکردیم
در مدت زمانی که کرمان بودیم کلی به علی جونی خوش گذشت و هر کاری که دلش میخواست انجام میداد.. روزها جلوی پرشین تون کلی فیلم خوشگل میدید ( آخه ما ماهواره نداریم و فقط علی میتونه پویا ببینه)...
و باز هم طبق معمول بی اشتها و کم غذا بود و به هزار ترفند و بدبختی و رشوه بهش دو سه تا قاشق غذا میدادیم
عکس موقع رفتن داخل ماشین
اینجا نزدیک ساعت شش صبح بود که از خواب بیدار شدی و نزدیک رسیدن بودیم
به محض رسیدن به منزل پدری
علی با تخته اش که جدو از کربلا آورده بود در حال بازی کردنه که به یک ساعت نکشیده خرابش کرد
علی در سفرخونه و دعوا سر شیشه نوشابه که چرا به تبسم دادیم
اینجا هم گفت من ژست میگیرم ازم عکس بگیرید اینم ژستش
شب اول که با بابا حسین شهربازی رفتید
به علت حرکت ماشین عکس تار افتاده
علی و بابا مهدی در حال ماشین سواری
علی و تبسم پشت مبل... یک جورایی پناهگاهشون بود..
هر وقت غیب میشدند پشت مبل در حال خرابکاری بودند
اینجا هم علی کوچولو با ماژیک پشت دستهاش رو رنگ کرده و داره نشون میده
اینجا داره به من اعتراض میکنه که چرا ازش عکس میگیرم
علی و پازل بن تن اش
این پازل بن تن رو یک روز یک خانمی تو مترو بهش هدیه داد
اینم از عکس شب یلدا گل پسری در کنار سفره یلدا
آخه علی تازه از خواب بیدار شده بود و حال نداشت .. عکس تکی ازش ننداختم
همگی خانوادگی بود این عکس رو کات کردم که خودم نباشم
اتمام سفرنامه یهویی مااااا