علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

چه زود 21 ماه گذشت

سلطان کوچک قلبم 21 ماهه شدنت مبارک     با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق میگیرم و پیشانی بر خاک میگذارم و خدا رو هزاران مرتبه شکر می کنم که یک هدیه آسمانی رو به من بخشید.. .     باورم نمیشه که 640 روز از بودنت در کنارمان گذشت.... باورم نمیشه 640 روز قدم کوچولوتو تو خونه قلبمون گذاشتی.... باورم نمیشه که 640 روزه که دارم باهات عاشقی میکنم.... باورم نمیشه که 640 روزه که دارم شیره جونم رو بهت می بخشم... باورم نمیشه که 640 روزه یک اتاق آبی کوچولو و پر از وسایل کوچولو به خانه مان اضافه شده .... باورم نمیشه که 640 روزه که یه کفش کوچولو به کفشهای خونه اضافه شده... باورم نمیشه که 640 روزه که یک حو...
6 بهمن 1391

سفرنامه مشهد

روز 23 دیماه 91 مصادف با شهادت امام رضا همراه با بابایی و  مادرجون و عمه ها برای زیارت حضرت معصومه به قم رفتیم...بعد از ناهار حرکت کردیم و حدود ساعت 3 بود که به حرم رسیدیم و تا بعد از نماز مغرب و عشاء در حرم ماندیم...واقعا آدم هر چقدر در این جور اماکن متبرکه و زیارتگاه ها بمونه خسته نمیشه... بعد از نماز به منزل عمه بابایی رفتیم و شام خوردیم و به سمت تهرات حرکت کردیم ... در ضمن کاپشن علی در حرم گم شد و تا زمانیکه پیداش کردم ژاکت خودم تنت بود و تنها عکسی که داریم.. آخه در حرم عکسبرداری ممنوع بود... و اما روز 24 دیماه به همراه علی جونی و مادر جون راهی فرودگاه شدیم (طبق معمول بابا مهدی  باهامون نبود...اما تمام هوش و حوا...
1 بهمن 1391

عروسک بازی فندقم

پسرم، دلبرم، تازگیها علاقه شدیدی به عروسک بازی پیدا کردی....واسه خودت عروسک نخریدم فقط حدود 10 تا از این حیوانات پولیشی داری... آخه نمی خواستم رفتارت دخترونه بشه... اما عمه فاطمه یک عروسک داره که شما نی نی صداش می کنی....کوچکتر که بودی ازش میترسیدی اما الان عاشقش شدی ..... هر وقت میریم خونه مادر جون سریع میری و نی نی رو میاری... تمام حرکاتت رو با نی نی مقایسه می کنیم.... مثلا میگیم نی نی به به خورد تا شما چیزی میخوری... یا میگم ببین نی نی چقدر قشنگ خوابیده پوشکش رو عوض کنم شما هم آروم می خوابی تا پوشکت رو عوض کنم.... عکسهای عروسک بازی گل پسرم در ادامه مطلب اینجا مثل خودم که تو رو تو بغل میگیرم و می خوابم و شیر میدم خوابیدی و عر...
28 دی 1391

ثبت تصویری شیطنت های یک روز علی جونی در خانه مادرجون

روز 9 دیماه 91 به علت مشغله کاری خودم از عمه زینب خواستم دنبال علی بیاد تا اونو به خونه خودشون ببره تا من به کارهام برسه (آخه ماشا الله علی خیلی خیلی بازیگوش شده و باید همه هوش و حواسم بهش باشه) ... اونم از خدا خواسته سریع دنبالش اومد و بردش ...... شب هم تولد عمه فاطمه جون بود که تولد گذشته اش رو دوباره بهش از همین جا توسط علی تبریک میگم... عمه جون تفلدت مبارک خیلی خیلی دوست دارم.. و اما کارهایی که نفسم تو اون روز انجام داده همه توسط عمه هاش ثبت شده..... بقیه توضیحات در ادامه مطلب بعد از رسیدن علی به خونه مادر جون خسته شده و خوابیده.... اینم یک جور مدل خوابیدن بعد از بیدار شدن روز خود را با...
25 دی 1391

خانه کوچک

یکی از روزهای خوب پاییز 91 وقتی بابا جون مهربون از سرکار به خونه برگشت یه هدیه بزرگ که از علی هم بزرگتر بود واسه علی خریده بود....علی هم از دیدن هدیه اش کلی ذوق کرده بود و مرتب بغلش میکرد و از این طرف به اون طرف میبرد...ولی نمیدونست هدیه اش چیه آخه هدیه اش کادوپیچ شده بود.... علی از دیدن هدیه اش کلی خوشحال بود اینجا علی داره هدیه اش رو باز میکنه این هم از هدیه...خانه کوچک پسرمان علی و باباش در خانه کوچک علی مان پی نوشت 1: روزهای اول اصلا خونه ات رو دوست نداشتی و توش نمی رفتی اما بعد از مدتی ازش خوشت اومد و میرفتی داخلش و دالی بازی می کردی.....فدای مهربونیهات بشم که دوست داری همه ر...
4 دی 1391

عکس هایی از وروجکم

سلام گلم، گل همیشه بهارم الان که دارم برات می نویسم درست 19 ماه و نیمت هست....کلی آقا و کمی بازیگوش شدی...آقا از این جهت که به حرفهای مامانی گوش میکنی البته اگه شیطنتت اجازه بده....شیطونیهات هم خوبه و قابل تحمل...کلی با کارات دل مامان رو آب میکنی.... با زبون گنجیشکیت چیزهایی رو به مامان میفهمونی...مامان عاشقته...میدونی تمام هست و نیست مامانی...میدونی تمام دنیای مامانی....میدونی نفسم به نفست بنده...میدونی؟ کلی این چند وقت ازت عکس انداختم از کارات و شیطونیهات....چند تاشو گلچین کردم واست میزارم ... ماشاءالله داری روز به روز - لحظه به لحظه آقاتر و خواستنی تر و شیطون تر میشی... مامانی دلم برای تک تک این ثانیه ها تنگ میشه...دلم برای ...
29 آذر 1391

زیارت حضرت عبدالعظیم

السلام علیک یا حضرت عبدالعظیم حسنی پسر نازم، در این مدت 19 ماهی که قدم به این دنیا گذاشتی می تونم به جرات بگم 10 دفعه یا بیشتر به زیارت حضرت عبدالعظیم رفتیم.... وقتی میریم زیارت آرامش عجیبی میگیرم... انشاء الله که خدا قسمت کنه و امام رضا هم بطلبه بتونیم بریم پا بوسش...خیلی دلم هوای مشهد و حرم و صحن و .... کرده عصر روز جمعه 10 آذر 91 به همراه مادر جون و جدو رفتیم زیارت.... روز شنبه 18 آذر 91 به همراه عمه بابا مهدی و دختر و نوه اش  که از قم آمده بودند به همراه عمه زینب باز هم به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی رفتیم.....جای همگی خالی.... علی و سید محمد داخل حرم کلی این دو تا وروجک شیطونی کردند مخصوصا ورو...
20 آذر 1391

نقاش کوچولو

در پست های قبلی گفتم که علی فوق العاده به نقاشی یا به زبون خودش به گاشی علاقه داره و مرتب دوست داره نقاشی بکشه که البته سبک نقاشیش هم کوبیسم هست.... انشاءالله که بعد ها خودش بزرگ شد تمام کارهاشو براتون شرح میده.... در سه حالت خوابیده، نشسته و نشسته با سر خم نقاشی میکشه...   به صورت خوابیده به صورت نشسته به صورت نشسته با سر خم فدای دستهای کوچک هنرمندت بشم فدات بشم که اینقدر خوشگل خودکار رو میگیری بقیه عکسها در ادامه مطلب   قبل از زدن امضاء اول اثر هنری اش رو به نمایش میزاره   بعد از اینکه نقاشی کشیدن به پایان میرسد موقع امضاء زدن میرسه...که عل...
18 آذر 1391

دلبرکم 19 ماهه شد

همه شیرینی زندگیم 19 ماهه شدنت مبارک   پسر نازنینم آنقدر سرعت بزرگ شدنت زیاد است که هر چی سعی میکنم بهش نمیرسم... به زمان احتیاج دارم... میدونم کجا می خوام برم فقط لازم است که روزهام کش بیان.... من و بابایی با شروع 19 ماهگیت درک کردیم که داریم وارد یکی دیگه از مرحله های شیرین زندگی پسرمون میشیم... مرحله بزرگ شدن و قد کشیدن... مرحله بالندگی... مرحله درک کردن خیلی از مسائل و حرفهای بیشتر و ... امیدواریم بتونیم راهنمای خوبی برای تمام مراحل زندگیت باشیم عزیز دلم...امیدوارم بتونیم همزمان با تو فدم برداریم و پیش بریم..   علی من خیلی شرین شده و کلی کارهای جدیدی میکنه که دل آدم براش ضعف می...
10 آذر 1391