علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

ثبت تصویری شیطنت های یک روز علی جونی در خانه مادرجون

1391/10/25 12:46
نویسنده : مامان علی
1,964 بازدید
اشتراک گذاری

روز 9 دیماه 91 به علت مشغله کاری خودم از عمه زینب خواستم دنبال علی بیاد تا اونو به خونه خودشون ببره تا من به کارهام برسه (آخه ماشا الله علی خیلی خیلی بازیگوش شده و باید همه هوش و حواسم بهش باشه) ... اونم از خدا خواسته سریع دنبالش اومد و بردش ...... شب هم تولد عمه فاطمه جون بود که تولد گذشته اش رو دوباره بهش از همین جا توسط علی تبریک میگم... عمه جون تفلدت مبارک خیلی خیلی دوست دارم..قلبماچ

و اما کارهایی که نفسم تو اون روز انجام داده همه توسط عمه هاش ثبت شده.....


بقیه توضیحات در ادامه مطلبهورا

بعد از رسیدن علی به خونه مادر جون خسته شده و خوابیده....خواب

اینم یک جور مدل خوابیدننیشخند

علی خوابیده

بعد از بیدار شدن روز خود را با دادن صدقه شروع کردهلبخند

علی و صدقه 1

بغلماچبغل

علی و صدقه 2

حالا وقت ناهار شده و علی گرسنه گرسنه هست

مادر جون هم گوشت واسش پخته...دست مادر جون درد نکنهقلب

 

علی و ناهار خوردن 1

اینم یک نمونه از مدل غذا خوردن علی آقاچشمک

علی و ناهار خوردن 2

بعد از خوردن ناهار یادش می افته که نماز قران نخونده

سریع میره قرانش رو میخونه بغل

علی قران می خواند

و اما یهو یادش می افته ناهاز زیادی غذاش چرب و چیلی بوده و به فکر می افته که نکنه شکم بیارم بنابراین سریع شروع می کنه با دستگاه ورزشی توتال کور حرکات ورزشی انجام دادنزباننیشخند

علی و تن تاک 1

بعد احساس می کنه پیچ دستگاه شل شده و میره سفتش میکنهمتفکر

علی و تن تاک 2

آهان حالا خوب شد...چشمک

علی و تن تاک 3

حالا نوبت بافتنی کردن هست

 برم ببینم چی میتونم با این کاموا ببافممممممممممتفکر

علی و بافتنی 1

نمی دونم چرا این کاموا همه نخ هاش گره خورده

ولش کنم برم سراغ یه کار دیگهههههمتفکر

علی و بافتنی 2

خوب شد یادم اومد یکسری از کارهام مونده بود که باید انجام میدادم

عمه جون اون لپ تاب رو بیاااااااااااااررررر

کارهاااااااااااااااااام موندههههههههههههههنیشخند

علی و لپ تاب 1

قلبماچقلب

علی و لب تاپ 2

بعد از انجام دادن این همه کار

حالا نوبت خوردن عصرونه هست....لبخند

علی و خوردن عصرانه 1

اینم یه جورشه دیگههههه نیشخند

علی و خوردن عصرانه 2

قلببغلقلب

علی و خوردن عصرانه 3

بعد از نخوردن عصرانه و فقط کثیف کاری

حالا نوبت به پاک کردن صورتش میرسهقلب

علی و دستمال کاغذی 1

فدات بشم که اینقدر آقا و تمیزیماچ

علی و دستمال کاغذی 2

بعد ار انجام دادن این همه کار

حالا نوبت به نظافت منزل میرسه

علی جونی من هم در حال جارو برقی کشیدنزباننیشخند

علی و جارو برقی 1

علی و جارو برقی 2

اینجا هم جارو برقی رو بلند کرده که ببره بزاره سر جاشچشمک

علی و جارو برقی 3

اینجا هم علی جونی کلاه و کفش عمه اش رو پوشیده و آماده ددر رفتن هستقلب

علی آماده ددر رفتن1

اینجا هم در حال بای بای کردنبغل

علی آماده ددر رفتن 2

اینجا هم در خونه رو میخواد باز کنه و بره ددرقلب

علی آماده ددر رفتن 3

 

پی نوشت*: پسر نازم به خاطر مشغله کاری که داشتم خیلی وقت بود که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم...اما قول میدم از این بعد زود به زود وبلاگت رو آپ کنم

پی نوشت **: از تمام دوستان عزیزی که در این مدت به ما سر زدن و جویای احوالمان بودند خیلی خیلی سپاسگزارم...من شرمنده همتون هستم...دوستتون دارم هوارتااااااااااااااا

بای بایبای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

هستی
30 دی 91 15:29
سلام عوضش فکر کنم با این همه کار دیگه عمه هاش هوس نمی کنم علی را ببرن خونه شون اومدم یک وبلاگ ختم قرآن به شما معرفی کنم که برای بیماری سه پسر سه ساله به نام علی گرفته شده به امید شفا http://termination.blogfa.com/ و یکی هم یک وبلاگ کار خوب است که یک جمع کوچیک دوستانه هستیم و خوشحال می شیم شما هم کنارمون باشین ممنون می شم به هر دو آدرس سر بزنین ولی اگر تمایل ندارین به کار خوب سهیم باشین اشکالی نداره انشاالله همیشه موفق و موید باشید اینم آدرسش http://kare-khoob.blogfa.com/
ela
1 بهمن 91 6:57
به به شاه پسر هميشه به گردش. معلومه هم ورزشكاري و هم تو كار خونه به مامان كمك ميكني. بوسس
سرور مامان فراز
1 بهمن 91 8:29
دلم براي علي تنگ شده بود ممنون سپيده جون
hamid koocholo
1 بهمن 91 8:40
salam sepide joon.kosh halam ke dobare oumadi mashallah be ein pesare shaitoon
هانی مامان سامیار
1 بهمن 91 10:13
به به علی جونی و مامان سپیده کم پیدا بودین دلمون براتون تنگ شده بود تو این مدت علی جونی چقدر آقا شده چقدر دلبر شده فداش بشه خاله ماشاا...........................
مرجان مامان رادین
1 بهمن 91 12:04
سلام سپیده جون گل پسرت چه روز پرمشغله ای داشته، خسته نباشه. دلمون حسابی براتون تنگ شده بود.
آهو
1 بهمن 91 12:59
باریکالله علی جون که تمام وقتش پره بخاطر همینه که مامانش کم میاد وبلاگشو بروز کنه...
مامان ساجده
3 بهمن 91 17:35
سلام سپیده جون بلاخره اپ کردیو ما این گل پسر نازو دیدیم
دخترک
4 بهمن 91 11:30
سلام ای جووونم اون عکسه که اخم کرده و لپ لپ میخوره رو خیلیییییییی دوست دارممم
مامام رانيا
4 بهمن 91 11:55
عجب روز شلوغي واسه علي. اين عمه اش همه اش دوربين به دست بوده ههههه
خاطره مامان بردیا
4 بهمن 91 19:12
وای خیلی باحال بود کلی با دیدن کاراش و عکساش کیف کردم. بزرگ شده ماشاء اله
مامان یلدا و سروش
4 بهمن 91 21:24
موش نخورت گل پسری. نیومدی نیومدی با کلی عکس خوشگل اومد. خدا حفظت کته.
هدی مامان مبین
4 بهمن 91 23:19
بزرگ شدی...عزیزدلم..خوشم میاد پسر شیطون باشه...عین علی و مبین...جووووونم ماشالا
مامان عرشیا
5 بهمن 91 8:30
سلام علی جونم،ماشاا... به تو با این همه کارهای شیرین منکه همه جوره عاشقتم.

مرسی خاله جونم
رها
5 بهمن 91 20:26
آفرین به این پسر گل که وقتی مامانش نبوده فقط خوش گذرونده
عمه زینب
8 بهمن 91 10:07
یادش بخیر خیلی خوش گذشت