خانه کوچک
یکی از روزهای خوب پاییز 91 وقتی بابا جون مهربون از سرکار به خونه برگشت یه هدیه بزرگ که از علی هم بزرگتر بود واسه علی خریده بود....علی هم از دیدن هدیه اش کلی ذوق کرده بود و مرتب بغلش میکرد و از این طرف به اون طرف میبرد...ولی نمیدونست هدیه اش چیه آخه هدیه اش کادوپیچ شده بود....
علی از دیدن هدیه اش کلی خوشحال بود
اینجا علی داره هدیه اش رو باز میکنه
این هم از هدیه...خانه کوچک پسرمان
علی و باباش در خانه کوچک علی مان
پی نوشت 1: روزهای اول اصلا خونه ات رو دوست نداشتی و توش نمی رفتی اما بعد از مدتی ازش خوشت اومد و میرفتی داخلش و دالی بازی می کردی.....فدای مهربونیهات بشم که دوست داری همه رو به خانه ات دعوت کنی عسلم... وقتی میری توی خونه من یا هر کسی دیگه ای هم که خونه باشیم باید بیاییم تو خونه ات... دوستت دارم کوچولوم
پی نوشت 2: خانه پارچه ای پسرمان به علت مسائل امنیتی جمع شد... به دلیل اینکه مرتب میله های خونه که همون ستونها و سقف خونه بودند رو در میاوردی و باهاش به این طرف و اون طرف میزدی که کار خطرناکی بود