علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

سفر دو نفره (من و گل پسرم)

1392/5/21 18:38
نویسنده : مامان علی
1,263 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی بود که دلم بدجوری هوای خانواده ام را کرده بود... دلم برای آغوش گرم و دست نوازشگر مادرم و همچنین محبتهای خالصانه پدرم خیلی خیلی تنگ شده بودقلب ... و بنابراین مدتها از آقای همسرم تقاضا می کردم که به دیدنشون برم تا اینکه بالاخره روز 18 تیر برای من و گل پسری بلیت هواپیما گرفت و ما با بی محلی شدید  آقای همسر  (علتش؟)ناراحت سفرمان را آغاز کردیم....

ساعت پرواز 11:40 شب بود که با تاخیری که داشت ساعت 12:20 بامداد هواپیما پرواز کرد این دومین سفری علی جونی با هواپیما بود... سفر اول رفت و برگشت به مشهد مقدس بود و سفر دوم به کرمان.... در طول سفر علی چون صندلی مجزا داشت مرتب کمربندش رو باز و بسته میکرد... میز سرو غذا رو باز میکرد و محکم می بست.... دکمه مهماندار رو مرتب میزد و مرتب یک مهماندار جلومون سبز میشد و می گفت امری داشتیدنیشخند.... خلاصه در طول یک ساعت و ده دقیقه پرواز کلی شیطونی کردی که موقع پیاده شدن مسافر صندلی جلویی علی رو کرد بهش و گفت بچه ساعت 2 نصفه شبه خواب ندارییییییییییی؟؟ من از شرم سرخ شدم...خجالت

بعد از پیاده شدن با روی گشاده و مهربان پدر و مادرم مواجه شدم و خودم رو تو بغل مادرم رها کردم..قلببغلماچ (غربت خیلی سخته)... و بعد از من علی با دیدن اونها چنان ذوقی کرد و پرید بغل مامانم و در آغوش گرم مامان پروین خوابش برد...لبخند

همون روزی که رسیدیم روز اول ماه مبارک رمضان بود.... مادرم روزه بود ولی برای من و علی و آریا (پسر خاله علی)  ناهار درست می کرد و همش بهمون می رسید که آب تو دلمون تکون نخوره... روزها به دلیل گرم بودن هوا بیرون نمی رفتیم اما چند شب بعد از افطار و برای شام بیرون می رفتیم و پدرم از بیرون غذا می گرفت و میرفتیم تو پارک غذا می خوردیم و حرف می زدیم و حال و هوایی عوض می کردیم و علی هم کلی تو پارک بازی ماشین سواری و سرسره و ... می کرددلقک

علی هم مرتب با آریا در حیاط منزل دوچرخه سواری می کرد, آب بازی می کرد , تفنگ بازی  میکرد و کلی شیطونی دیگه... اصلا از بودن در اونجا خسته نمیشد...  اینقدر بازی میکرد و  خسته میشد که عصرها حدود 4 ساعت می خوابیدخمیازه و دوباره بعد از بیدار شدن مشغول بازی و شیطنت میشد

یکی دیگه از کارهای این شیطونک این بود که دزد اتاق بابام شده بود  نیشخندبابام در اتاق خودش یک سری وسایل برقی و صوتی و تصویری و موبایل های گوناگون داشت که هر وقت بابام از اتاقش میومد بیرون علی سریع سراغ وسایل بابا جونی می رفت و بعلههههههههههه... مشغول خرابکاری میشد... روزهای آخر بابا حسین هر وقت از اتاق بیرون میومد در اتاق رو قفل میکرد

یک روز هم با چند تا از بچه های دوران دانشگاه دور هم جمع شدیم و یادی از دوران جاهلیت مجردی کردیم... اما حیف خیلی زود گذشت.... همه ازدواج کرده بودند و یک دونه بچه داشتند... خیلی خوش گذشت... علی هم کلی با وروجک های دوستام بازی کرد و البته گریه یکیشون هم در آورد متفکر

یکی از اتفاقات بدی که واست افتاد این بود که مامان و بابا در حال ساخت منزلشون هستند و در خانه مجاور خانه ای اجاره کردند بنابراین تمام مصالح و ابزارهای مربوط به ساختمان جدید را در منزل نگهداری می کردند یکی از این ابزارها لوله های پلاستیکی مربوط به برق کشی بود که در حیاط منزل نگهداری می شدند ... علی لوله های کوچولو رو بر میداشت و با آریا مثلا تفنگ بازی می کردند.. یک روز علی یکی از این لوله ها رو با خودش به داخل اتاق آورد و در حال دویدن زمین خورد و لوله به لپش فرو رفت... و لپ گل پسری سیاه شد... اما خدا رو شکر می کنم که به چشمش یا جای حساس دیگه اش نخوردناراحت... ممنون خداااااا

در این مدتی که در سفر بودم هم خودم و هم مامان پروین خیلی تلاش کردیم که علی جونی رو از پوشک بگیرم اما متاسفانه موفق نشدیم.کلافه روزها کاملا باز بودی و شبها پوشک میشدی... اما خودم یا مامان پروین جونی هر یک ساعت شما رو دستشویی میبردیم و با تحریک آب شما فقط جیش می کردی... خودت اصلا همکاری نکردیناراحت با پزشکت که مشورت کردم گفت الان زوده دچار استرس میشه و در آینده دچار شب ادراری... بزار چندماه دیگه که آمادگی لازم رو داشته باشه....

تا اینکه بعد از 13 روز موندن در کنار خانواده مهربونم و به اصرار آقای همسر,  پدرم برای روز 31 تیر ماه با هواپیما برایمان بلیت تهیه کرد و ما رو با کلی سلام و صلوات راهی غربت کردناراحت

تعدادی عکس در ادامه مطلبهورا

گفتم که بعضی شب ها پارک می رفتیم تعدادی از عکسهای علی کوچولو در پارک:

علی و آریا در پارک

علی و آریا در پارک

علی عاشق ماشین سواری یا به قول خودش قان قان بازیلبخند

علی و قان قان بازی 1

علی و ماشین بازی

اینم یک دفعه دیگه

علی و قان قان بازی 2

اینجا هم علی کوچولو در حال سرسره بازی می باشد

علی و سرسره بازی

علی و استخر توپ

این سری دوم بود که استخر توپ می رفتی

سری اول کوچیکتر بودی و می ترسیدی اما این دفعه کلی بهت خوش گذشت و

نمی خواستی از استخر بیرون بیایی

علی و استخر توپ 1

علی و استخر توپ 2

علی و استخر توپ 3

علی عاشق کلاه و عینک بابا حسین شده بود و مرتب اونها رو برمیداشت و استفاده میکرد...خخخخخنیشخند

علی با کلاه و عینک بابا حسین

اینم زهرا جون دخمل دوستم که علی با گرفتن موبایلش گریه اش رو در آورد.ناراحت

زهرا جون دخمل ملیحه جون

بای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

سمیرا مامان آنیتا
21 مرداد 92 18:57
پس به سلامتی مسافرت بودی که خبری ازت نبود
خوشحالم که بهت خوش گذشته ... آدم گاهی واقعا احتیاج داره که بازم برگرده به بچگی اش و در آغوش خانواده اش
حتما عکس بذار .. منتظرم


مرسی گلم...
خیلی وقت بود به این آغوش گرم نیاز داشتم البته هنوزم نیاز دارم اما چه کنم که...
مرجان
22 مرداد 92 8:32
خدا به پدر و مادرت سلامتی بده. هیچی بالاتر از دعای خیر پدر و مادر نمیشه.
هم خودت و هم علی جوونی به این تنوع احتیاج داشتین.
سپیده جون من هم چند روزه که می خوام رادین رو از پوشک بگیرم ولی اصلاً همکاری نمیکنه، موندم چیکار کنم. شاید بهتره من هم فعلاً صبر کنم ولی میدونم که رادین از شیطوونیشه که همکاری نمیکنه، تا میخوام ببرمش دستشویی میگه خستم می خوام بخوابم.


ممنون مرجان جونم
منم میدونم که اینا از شیطونیشونه که همکاری نمی کنند اما در عین حال پزشکش گفت بهت فشار نیار که بچه مضطرب نشه....
متین
22 مرداد 92 18:17
به سلامتی عزیزم
خوشحالم که بهت خوش گدشته
ماشالا با این شیطنت های علی جون تو هواپیما
خوب تونستی نگهش داری من که عمرا نمیتونم فربد رو یه جا نگه دارم
فربد ما هم همش دنبال وسیله های برقی بابامه
تو هم مثل من غریبی؟
دیدی چقد سخته از مامان و بابا و.... دور بودن
من که خیلی سختمه تو چی عادت کردی؟
من که بعد از 10 سال هنوز عادت نکردم


ماشاءالله خیلی بازیگوشه... اما چاره ای نداشتم باید میرفتم
عزیزم غربت که عادت نمیشه... من خواهرام و برادرام اینجا هستند اما همین که از مامان و بابام دورم خیلی واسم سخته
متین
22 مرداد 92 18:20
واسه پمپرز گیرون هنوز یه کم زوده زیاد بهش فشار نیار
کار خوبی کردی روزا باز بذارش و مرتب ببرش
دستشویی شبها هم ببندش
کم کم عادت که کرد شب هم باز بذارش
به سلامتی ایشالا موفق بشی به زودی بگیریش
علی جون رو ببوس


خیلی تلاش کردیم اما جواب نداد
چند ماه دیگه انشاءالله دوباره پروژه رو شروع می کنم..خخخ
ملیحه مامان پریا
22 مرداد 92 21:36
وااقعا خدا سایه این پدر و مادرهای مهربون رو از سرمون کم نکنه که هر چه داریم اول از لطف خدا و دوم دعای خیر این فرشته های زمینی خداست
انشالا سپیده عزیزم خدا به پدر و مادرت عمر پر برکت بده


ممنون ملیحه جون
امیدوارم خدا همه والدین رو واسه بچه هاشون نگه داره... آمین
بهناز مامی یلدا و سروش
23 مرداد 92 12:33
خیلی وقت بود ازت خبری نبود سپیده جون. علی جون چطوره. نی نی کوچولو خوبه به لطف خدا.
سفرتون همیشه خوش.
اشکالی نداره عزیزم.همین که کنار شوهرت و بچه هات هستی خدا رو شکر کن. به غربت فکر نکن. با فکر کردن به غربت فقط خودت اذیت میشی

ممنون بهناز جون
خدا فرشته هاتو واست نگه داره
شکر همگی خوبیم
ادم مجبور به غربت فکر نکنه وگرنه داغون میشه
بهناز مامی یلدا و سروش
23 مرداد 92 12:33
دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد ، چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم !
دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم … برایت من خدا را آرزو دارم !



ممنون گلم از شعر بسیار بسیار قشنگت
mamane ali
23 مرداد 92 14:07
سلام. ماشاءا... چه پسر نازی دارین.وبلاگشم خیلی خوشگله
مامان ساجده
23 مرداد 92 22:29
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته مگه ميشه آدم پيش خانوادش باشه و بهش خوش نگذره
الهي من نميدونستم از خانوادتون دوريد خيييييلي سخته انشاالله كه اين فاصله كم بشه
خيلي خندم گرفت از اينكه جلويي به علي گفته مگه تو خواب نداري فكر كنم انقدر اذيت شده بوده كه حرصشو با اين حرف خالي كرده
راستي ماماني از نيني تو راهيتون چه خبر بلاخره جنسيتش معلوم شد؟

سلام گلم
ممنون منم امیدوارم که این فاصله ها کم بشه
وقتی مسافر جلویی تین حرف رو زد من از خجالت آب شدم
در مورد نینی تو پست دلنوشته توضیح دادم...
مریم
24 مرداد 92 17:24
سلام عزیزم
لطفا به من سر بزن و اگر با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن

پسرت خیلی نازه...


ممنون گلم با افتخار لینک شدید
الهه
26 مرداد 92 8:58
هميشه به گردش. من عاشق اون عكس با كلاه و عينكت شدم. خيلي خوشجل شدي.
سپيده جون دوست دارم دوستم مواظب خودت باش

ممنون خانمی
منم دوست دارم دل به دل راه داره
هیراد و عمه لیلاش
26 مرداد 92 16:23
عزیز دلم حالا که سرنوشت دوری رو رقم زده از قسمتهای خوبش لذت ببر فرشته های نازت فقط خوشحالی رو ازت طلب میکنند انشالله خدا سلامتی و عمر طولانی برای پدر مادرت قرار بده ببوس علی جونو
M
27 مرداد 92 22:11
پس اون روزا که نبودی مسافرت بودین خوشحالم که خوش گذشته بهتون واااااای من عاااااااااشق عکس علی با کلاه و عینک باباحسین شدم با اجازه ت سیوش کردم کنجد چطوره؟
خاطره مامان بردیا
27 مرداد 92 22:12
رسیدن به خیر... همیشه به گردش و سفر و شادی. قربون پسملی که قان قان بازی می کنه. قیافه اش توی عکسش با عینک خیلی دوست داشتنیه
mamane samyar
28 مرداد 92 10:46
به به چه سفر(سه نفره) خوبی کلی به علی جونی و فندق کوچولو خوش گذشته چقدر خوب که اومدی کناره مامان و بابای مهربونت ان شائ ا... همیشه همه مامان و بابا ها سلامت باشند . بوسسسسسسسسسسسسسسسس برای مامان سپیده و علی جونی و فندق کوچولو
مرجان
28 مرداد 92 10:58
معلومه حسابی به علی جون خوش گذشته ... عکسی که عینک زده خیلی باحاله ، تیریپ دانشمندی بهش میاد. همیشه خوش باشین و خنده رو لباتون باشه.
مرد كوچك من
29 مرداد 92 14:34
سلام عزيزم هميشه به سفر
درسته هيچ وقت هيچ چيز نميتونه مثل ديدار خانواده تشنگي آدمو سيراب كنه
خداروشكر كه اتفاق خاصي براي علي جون نيفتاد


تشکر خانمی
شبنم
3 شهریور 92 9:12
سفر خوبی
صوفی مامان رادمهر
13 شهریور 92 17:53
دلتون شاد...لبتون خندون... تنتون سالم.. عاشق اون قان قان کردنتم وروجکککک