سفر دو نفره (من و گل پسرم)
مدتی بود که دلم بدجوری هوای خانواده ام را کرده بود... دلم برای آغوش گرم و دست نوازشگر مادرم و همچنین محبتهای خالصانه پدرم خیلی خیلی تنگ شده بود ... و بنابراین مدتها از آقای همسرم تقاضا می کردم که به دیدنشون برم تا اینکه بالاخره روز 18 تیر برای من و گل پسری بلیت هواپیما گرفت و ما با بی محلی شدید آقای همسر (علتش؟) سفرمان را آغاز کردیم....
ساعت پرواز 11:40 شب بود که با تاخیری که داشت ساعت 12:20 بامداد هواپیما پرواز کرد این دومین سفری علی جونی با هواپیما بود... سفر اول رفت و برگشت به مشهد مقدس بود و سفر دوم به کرمان.... در طول سفر علی چون صندلی مجزا داشت مرتب کمربندش رو باز و بسته میکرد... میز سرو غذا رو باز میکرد و محکم می بست.... دکمه مهماندار رو مرتب میزد و مرتب یک مهماندار جلومون سبز میشد و می گفت امری داشتید.... خلاصه در طول یک ساعت و ده دقیقه پرواز کلی شیطونی کردی که موقع پیاده شدن مسافر صندلی جلویی علی رو کرد بهش و گفت بچه ساعت 2 نصفه شبه خواب ندارییییییییییی؟؟ من از شرم سرخ شدم...
بعد از پیاده شدن با روی گشاده و مهربان پدر و مادرم مواجه شدم و خودم رو تو بغل مادرم رها کردم.. (غربت خیلی سخته)... و بعد از من علی با دیدن اونها چنان ذوقی کرد و پرید بغل مامانم و در آغوش گرم مامان پروین خوابش برد...
همون روزی که رسیدیم روز اول ماه مبارک رمضان بود.... مادرم روزه بود ولی برای من و علی و آریا (پسر خاله علی) ناهار درست می کرد و همش بهمون می رسید که آب تو دلمون تکون نخوره... روزها به دلیل گرم بودن هوا بیرون نمی رفتیم اما چند شب بعد از افطار و برای شام بیرون می رفتیم و پدرم از بیرون غذا می گرفت و میرفتیم تو پارک غذا می خوردیم و حرف می زدیم و حال و هوایی عوض می کردیم و علی هم کلی تو پارک بازی ماشین سواری و سرسره و ... می کرد
علی هم مرتب با آریا در حیاط منزل دوچرخه سواری می کرد, آب بازی می کرد , تفنگ بازی میکرد و کلی شیطونی دیگه... اصلا از بودن در اونجا خسته نمیشد... اینقدر بازی میکرد و خسته میشد که عصرها حدود 4 ساعت می خوابید و دوباره بعد از بیدار شدن مشغول بازی و شیطنت میشد
یکی دیگه از کارهای این شیطونک این بود که دزد اتاق بابام شده بود بابام در اتاق خودش یک سری وسایل برقی و صوتی و تصویری و موبایل های گوناگون داشت که هر وقت بابام از اتاقش میومد بیرون علی سریع سراغ وسایل بابا جونی می رفت و بعلههههههههههه... مشغول خرابکاری میشد... روزهای آخر بابا حسین هر وقت از اتاق بیرون میومد در اتاق رو قفل میکرد
یک روز هم با چند تا از بچه های دوران دانشگاه دور هم جمع شدیم و یادی از دوران جاهلیت مجردی کردیم... اما حیف خیلی زود گذشت.... همه ازدواج کرده بودند و یک دونه بچه داشتند... خیلی خوش گذشت... علی هم کلی با وروجک های دوستام بازی کرد و البته گریه یکیشون هم در آورد
یکی از اتفاقات بدی که واست افتاد این بود که مامان و بابا در حال ساخت منزلشون هستند و در خانه مجاور خانه ای اجاره کردند بنابراین تمام مصالح و ابزارهای مربوط به ساختمان جدید را در منزل نگهداری می کردند یکی از این ابزارها لوله های پلاستیکی مربوط به برق کشی بود که در حیاط منزل نگهداری می شدند ... علی لوله های کوچولو رو بر میداشت و با آریا مثلا تفنگ بازی می کردند.. یک روز علی یکی از این لوله ها رو با خودش به داخل اتاق آورد و در حال دویدن زمین خورد و لوله به لپش فرو رفت... و لپ گل پسری سیاه شد... اما خدا رو شکر می کنم که به چشمش یا جای حساس دیگه اش نخورد... ممنون خداااااا
در این مدتی که در سفر بودم هم خودم و هم مامان پروین خیلی تلاش کردیم که علی جونی رو از پوشک بگیرم اما متاسفانه موفق نشدیم. روزها کاملا باز بودی و شبها پوشک میشدی... اما خودم یا مامان پروین جونی هر یک ساعت شما رو دستشویی میبردیم و با تحریک آب شما فقط جیش می کردی... خودت اصلا همکاری نکردی با پزشکت که مشورت کردم گفت الان زوده دچار استرس میشه و در آینده دچار شب ادراری... بزار چندماه دیگه که آمادگی لازم رو داشته باشه....
تا اینکه بعد از 13 روز موندن در کنار خانواده مهربونم و به اصرار آقای همسر, پدرم برای روز 31 تیر ماه با هواپیما برایمان بلیت تهیه کرد و ما رو با کلی سلام و صلوات راهی غربت کرد
تعدادی عکس در ادامه مطلب
گفتم که بعضی شب ها پارک می رفتیم تعدادی از عکسهای علی کوچولو در پارک:
علی و آریا در پارک
علی عاشق ماشین سواری یا به قول خودش قان قان بازی
اینم یک دفعه دیگه
اینجا هم علی کوچولو در حال سرسره بازی می باشد
علی و استخر توپ
این سری دوم بود که استخر توپ می رفتی
سری اول کوچیکتر بودی و می ترسیدی اما این دفعه کلی بهت خوش گذشت و
نمی خواستی از استخر بیرون بیایی
علی عاشق کلاه و عینک بابا حسین شده بود و مرتب اونها رو برمیداشت و استفاده میکرد...خخخخخ
اینم زهرا جون دخمل دوستم که علی با گرفتن موبایلش گریه اش رو در آورد.