2 سال و 2 ماه
اینقدر روزهای بزرگ شدنت داره به سرعت میگذره که اصلا باورم نمیشه که 26 ماهه شدی.... یک پسر شیطون و بازیگوش و شیرین زبون 2 سال و 2 ماهه تو خونه داریم که با شیرین کاریها و خرابکاریهاش گاهی خنده و گاهی اخم رو به چهره امون میاره... با مشاهده بالندگیت و قد کشیدنت تازه دارم میفهمم عمر چقدر زود میگذره... چقدر زود دیر میشه...
و باز هم حرف زدنهای نمکی پسرکم
وقتی آب یا بستنی که می خوری و جیگرت حال میاد میگی آخییش
وقتی میخواهیم بیرون بریم ... هنوز از در خونه بیرون نرفتیم به اولین پله ها که میرسی میگی خسته شدم بگلم کن (بغلم کن)
همیشه جای فاعل و فعل رو عوضی میگی... هر چی می خوای بگب فاعل رو آخر میگی.. مثلاً نبر من.. میخوام من... بده من...
وقتی میخواهیم بیرون بریم میگی مامان باباسام کوجاست بشونم (لباسام کجاست بپوشم)
به همه وعده های غذایی میگی شام... آخه چون بابا فقط شبها با ما غذا میخوره و وقتی میاد خونه میگه شام چی داریم شما هم یاد گرفتی... صبح که از خواب بیدار میشی میگی شام چی داریم... ناهار هم میگی شام چی داریم.. ههههه
علاقه خاص و زیادی به پنیر داری و مرتب میگی (پنیر بیار بخورم من) و میشینی خالی خالی پنیر میخوری
تازگیها میز و دیوار و تخت شده دفتر نقاشی ات... بهت میگم علی چکار کردی؟ میگی مامان نگاشی کنم خب
به نمک میگی ممک
به آلبالو میگی آبلالو
به طالبی میگی طابلی
به بپوشم میگی بشونم
جمله هات خیلی خیلی کامل تر شده... هر روز ماشاءالله حرف زدنت بهتر از قبل میشه
خرابکاریهای پسرکم
چند روز پیش بابا یک خمیر ریش آرکو واسه خودش خریده بود و گذاشته بود روی اپن آشپزخونه... منم مشغول کاری بودم که یهو دیدم خبری از علی نیست وقتی رفتم دنبالش با صحنه ای رو به رو شدم که داشتم از عصبانیت منفجر میشدم.... علی رفته بود از روی اپن خمیر ریش رو برداشته بود و درش رو باز کرده بود .. بعد رفته بود لیف خودش رو از حمام آورده بود و رفته بود سراغ تی وی و میزش و تمام خمیر ریش رو خالی کرده بود روی میز و تی وی و با لیف میکشید روش... تمام میز و تی وی سفید شده بود... با دستمال خشک پاک می کردم پاک نمیشد... دستمال رو نمناک میکردم فقط کف می اومد... فکر کنید در اون لحظه من چه شکلی بودممممممممم از شدت عصبا نیت
اینم از خمیر ریش مذکور
اینم از تی وی و میز مذکور
روز نیمه شهبان بود داشتم کمی خونه رو گردگیری میکردم که طبق معمول پسرک بازیگوش اومد دستمال ازم گرفت گفت تمیز کونم .. که ناگهان صدای شکستن اومد... پریدم تو اتاق دیدم بله تنگ ماهی رو شکسته و ماهی بالا و پایین میپره... اینقدر هول شده بودم نمیدونستم ماهی رو ببرم بندازم تو آب.. برم آب بیارم... اما خلاصه ماهی از مرگ نجات پیدا کرد.. اما من چنان سر دردی گرفتم که...
آب سردکن یخچالمون بالاست اما تازگیها که نه، چند ماهی میشه علی با ایستادن روی نوک پنجه پا، دستش به آب سرد کن میرسه و خودش برای خودش آب میریزه... یک روز رفتم آشپزخونه پام لیز خورد افتادم ... نگو اینقدر آب سردکن رو فشار داده بوده که تمام آب یخچال خالی شده بود و روی سرامیک ها ریخته شده بود که همانا من وارد آشپزخونه شدم ولو شدم
علی با ایستادن روی پنجه پا دستش به آب سردکن رسیده
اینجا هم میگه آب خوردم تموم شد
اینم یه مدل دیگه
خرابکاری دیگه اینکه رفتی سراغ کمد و هر چی قرص و دارو بود ریختی بیرون و باهاشون مشغول بازی شدی... هر چی هم بهت میگم نکن میگم دوس دارم بازی کنم.. اینم شد جواب من...
در حال ریخت و پاش
در حال دیدن خرابکاریش
دارم بهش میگم نکن... نگاه عمیق بهم میکنه
اینم یک نوع از بستنی خوردن عشق مامان