علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

2 سال و 2 ماه

1392/4/10 9:46
نویسنده : مامان علی
1,787 بازدید
اشتراک گذاری

اینقدر روزهای بزرگ شدنت داره به سرعت میگذره که اصلا باورم نمیشه که 26 ماهه شدی.... یک پسر شیطون و بازیگوش و شیرین زبون 2 سال و 2 ماهه تو خونه داریم که با شیرین کاریها و خرابکاریهاش گاهی خنده و گاهی اخم رو به چهره امون میاره... با مشاهده بالندگیت و قد کشیدنت تازه دارم میفهمم عمر چقدر زود میگذره... چقدر زود دیر میشه... 

و باز هم حرف زدنهای نمکی پسرکمقلب

وقتی آب یا بستنی که می خوری و جیگرت حال میاد میگی آخییش

وقتی میخواهیم بیرون بریم ... هنوز از در خونه بیرون نرفتیم به اولین پله ها که میرسی میگی خسته شدم بگلم کن (بغلم کن)

همیشه جای فاعل و فعل رو عوضی میگی... هر چی می خوای بگب فاعل رو آخر میگی.. مثلاً نبر من.. میخوام من... بده من... 

وقتی میخواهیم بیرون بریم میگی مامان باباسام کوجاست بشونم (لباسام کجاست بپوشم)

به همه وعده های غذایی میگی شام... آخه چون بابا فقط شبها با ما غذا میخوره و وقتی میاد خونه میگه شام چی داریم شما هم یاد گرفتی... صبح که از خواب بیدار میشی میگی شام چی داریم... ناهار هم میگی شام چی داریم.. هههههنیشخند

علاقه خاص و زیادی به پنیر داری و مرتب میگی (پنیر بیار بخورم من) و میشینی خالی خالی پنیر میخوری

تازگیها میز و دیوار و تخت شده دفتر نقاشی ات... بهت میگم علی چکار کردی؟ میگی مامان نگاشی کنم خب

به نمک میگی ممک

به آلبالو میگی آبلالو

به طالبی میگی طابلی

به بپوشم میگی بشونم

جمله هات خیلی خیلی کامل تر شده... هر روز ماشاءالله حرف زدنت بهتر از قبل میشه

 

خرابکاریهای پسرکم کلافه

چند روز پیش بابا یک خمیر ریش آرکو واسه خودش خریده بود و گذاشته بود روی اپن آشپزخونه... منم مشغول کاری بودم که یهو دیدم خبری از علی نیست وقتی رفتم دنبالش با صحنه ای رو به رو شدم که داشتم از عصبانیت منفجر میشدم.... علی رفته بود از روی اپن خمیر ریش رو برداشته بود و درش رو باز کرده بود .. بعد رفته بود لیف خودش رو از حمام آورده بود و رفته بود سراغ تی وی و میزش و تمام خمیر ریش رو خالی کرده بود روی میز و تی وی و با لیف میکشید روش... تمام میز و تی وی سفید شده بود... با دستمال خشک پاک می کردم پاک نمیشد... دستمال رو نمناک میکردم فقط کف می اومد... فکر کنید در اون لحظه من چه شکلی بودممممممممم از شدت عصبا نیتعصبانیعصبانیکلافهکلافهعصبانیعصبانی

اینم از خمیر ریش مذکور

آرکو

اینم از تی وی و میز مذکور

تی وی

روز نیمه شهبان بود داشتم کمی خونه رو گردگیری میکردم که طبق معمول پسرک بازیگوش اومد دستمال ازم گرفت گفت تمیز کونم .. که ناگهان صدای شکستن اومد... پریدم تو اتاق دیدم بله تنگ ماهی رو شکسته و ماهی بالا و پایین میپره... اینقدر هول شده بودم نمیدونستم ماهی رو ببرم بندازم تو آب.. برم آب بیارم... اما خلاصه ماهی از مرگ نجات پیدا کرد.. اما من چنان سر دردی گرفتم که...کلافه

آب سردکن یخچالمون بالاست اما تازگیها که نه، چند ماهی میشه علی با ایستادن روی نوک پنجه پا،  دستش به آب سرد کن میرسه و خودش برای خودش آب میریزه... یک روز رفتم آشپزخونه پام لیز خورد افتادم ... نگو اینقدر آب سردکن رو فشار داده بوده که تمام آب یخچال خالی شده بود و روی سرامیک ها ریخته شده بود که همانا من وارد آشپزخونه شدم ولو شدمعصبانی

علی با ایستادن روی پنجه پا دستش به آب سردکن رسیده

علی و آب سرد کن

اینجا هم میگه آب خوردم تموم شد

علی و آب سرد کن 2

اینم یه مدل دیگه

علی و آب سردکن 3

خرابکاری دیگه اینکه رفتی سراغ کمد  و هر چی قرص و دارو بود ریختی بیرون و باهاشون مشغول بازی شدی... هر چی هم بهت میگم نکن میگم دوس دارم بازی کنم.. اینم شد جواب من...متفکر

در حال ریخت و پاش

علی در حال ریخت و پاش

در حال دیدن خرابکاریش

علی در حال دیدن خرابکاریش

دارم بهش میگم نکن... نگاه عمیق بهم میکنهچشم

علی و...

اینم یک نوع از بستنی خوردن عشق مامان

بستنی خوردن علی جونی

 بای بایقلببای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (27)

فرناز مامان ایلیا
10 تیر 92 17:30
ای جووونم به اون شام گفتنش ایلیا هم همینو میگه نهار تو کارش نیست بچم.

قربونش.

ای جانم
نیره
11 تیر 92 10:02
سلام خوبین وای هم به حالت غصه خوردم هم کلی خندیم خدای من این چه کاری بود می دونم خیلی زخمت داره پاک کردنش ولی در مورد آب خوردن یکبار خودم خیلی تشنه بودم بعد از خوردن اب گفتم آخیش ولی هانی بهم گفت بگو مامان سلام حسین منو می بینی
ندا مامان ملینا
11 تیر 92 14:48
عزیزه دلم . قربونتون برم که خراب کاری این بچه ها عین همه . قیافه هاشونو می بینی وقتی خرابکاری میکنن آخر شیطنتن . و یک عالمه از کارشون کیف می کنن .
M
11 تیر 92 21:40
اوووووووووووف تی وی و نگا !!!

الان زبونم بند اومده بس که خندیدم

کلمپه هم نوش جون علی من اصلا ازین شیرینیا نمیخوام


اوووو چه با دقت می نگری...
بگو کجایی تا واست بفرستم
من و خودم
12 تیر 92 12:05
خدا حفظش کنه اقاعلی جونو همچنین سایه ی مامان و بابشو بالاسرش
هدی مامان مبین
14 تیر 92 15:48
الهی فدای زبونت و خرابکاری هات...
یعنی من عشق میکنم با این خرابکاریا....قاطی هم میکنم ولی بازم
مراقب قرص باش نخوره....
دوستت دارم علی جوووووونم

ممنون هدی جون
وقتی سراغ قرصها میره شش دونگ حواسم بهش هست
مرجان
16 تیر 92 9:19
چه کارهای بامزه ای میکنه. چه خراب کاری هایی؟؟؟ خدا بهت صبر بده. تلویزیون که از همه بدتر بود. من که از دست رادین همه چی رو قایم میکنم. هیچ چی دم دستش نمیزارم. حتی آبریز یخچال هم قفل میکنم چون عاشق اینه که همه جا رو خیس کنه.


گاهی از دست کاراش دیووونه میشم
هیراد و عمه لیلاش
16 تیر 92 21:24
فدای شیرین زبونیهات و تمام خرابکاریهات گلکم خاله جون فقط مراقب خودت باش خودش کلی هنره
بهناز مامی یلدا و سروش
18 تیر 92 12:07
استشمام عطر خوشبوی رمضان از پنجره ملکوتی شعبان گوارای وجود پاکتان.
بهناز مامی یلدا و سروش
18 تیر 92 12:07
الهی قربون این پسر شیطون برم من. سپیده جون تو چه میکنی با این حال و احوال و شیطنت علی خیلی مواظب خوذت باشه
مامان ساجده
18 تیر 92 18:17
اي جونم ماشاالله كلي وروجك و شيرين زبون شده ماماني ميدونم خودتون مراقبيد ولي بازي كردن با قرص و دارو واقعا خطرناكه نزار بره سراغشون خيلي خنديدم با كاري كه كرده خوب بچه ميخواسته ريشهاي تي وي رو بزنه براي گل پسر
مرد کوچک من
18 تیر 92 20:26
ای جوونم خیلی خوشمزه است آخه خدا کن برنده بشس علی جوون
صوفی مامان رادمهر
19 تیر 92 9:31
عزیز خوش زبون من می شه من بگلت کنم... عاشقتم شیرین زبون
مامان حمید کوچولو
19 تیر 92 16:51
وای امان امان از خرابکاری پسر بچه ها میبینم که شما هم از دست علی کوچولو درب میز تی وی رو بستید آخه شیطون خرابکار کوچولو مامانی مواظب خودت باش
maman rania
20 تیر 92 22:03
koli hal kardam babosatash
ملیحه مامان پریا
22 تیر 92 15:16
ای من به قربونت بشم سپیده حق داشتی عصبانی بشم ولی من که کلی خندیدم خدا خیرت بده دختر اگه اون روبان قرمز رو به دسگیره میز تی وی زدی رو باز کنی گل پسرمون مجبور نمیشه خودشو با خمیر ریش باباش سر گرم کنه فدای اون قد بلندیت بشم عزیزم
مامان آنیل
23 تیر 92 18:07
چه شرین زبونی عزیز دلم ماشالا به شیطونی هات
دخترک
2 مرداد 92 10:57
سلام سپید جون تازه وارد اومده دیگه سایت سنگین شده ها بابا بیا بنویس واسمون از کارا و اتفاقای جدید
M
4 مرداد 92 22:45
مامی گل
10 مرداد 92 16:51
الهی خدا حفظت کنه عزیزم که دل منو اب میکنی دوستت دارم شیرین زبون
متین
11 مرداد 92 20:56
سلام مامان مهربون
نماز روزه هاتون قبول باشه و در کنار خانواده لحطات خوبی رو سپری کنید
ماشالا چه پسر نازی خدا براتون نگه داره
از طرف من ببوسیدش
میشه پسر منم تو جمع دوستای علی جون قبول کنین ؟
ما رو هم خبر کن تا لینک کنم

سلام دوست عزیز
باعث افتخارمون هست
طاعات شما هم قبول
متین
13 مرداد 92 13:41
سلام عزیزم
مرسی که به پسرم سر زدین
با افتخار لینک میکنم
ماشالا به این پسر شیطون راستش تمام کاراش شبیه فربده
عزیزم اینقد مامانو اذیت نکن
این بچهه ها شیطنتشونم با مزه و دوست داشتنیه
ببوسش علی اقای گل رو


والا از دست این وروجکها گاهی از اوج عصبانیت خندم میگیره...
ممنون دوست عزیز
مرد كوچك من
14 مرداد 92 8:50
ماشالا تو دو سال و دو ماهگي چه تخيل و قدرتي براي ريخت و پاش داره وروجك خسته نباشي ماماني براي اين تميزكاري جانانه
متین
14 مرداد 92 12:37
سلام عزیزم
خوبی؟
ممنونم که سر میزنی گلم
علی جون و ببوس


ممنون گلم
خواهش
مامان طاها
15 مرداد 92 12:48
خراب کاریهاتم مثله خودت و شیرین زبونیهات قشنگه.
صوفی مامان رادمهر
17 مرداد 92 9:30
مامان جون علی خوبی ؟ سلامتی؟ علی کوچولوی منو ببووووسس محکممم...دلم براتون تنگیده


مرسی گلم
ما خوبیم
من هم دلم برای خودت و اون وروجک تنگیده
حسابی ببوسش و بچلونش
مامان آبتین
17 مرداد 92 14:33
عزیزم من از این جمله ش خیلی خوشم اومد باباسام کوجاست بشونم وااااااااااااااای این جمله خیلی بامزه است درضمن از اینکه آشپزخونه رو خیس کرده و شما لیز خوردید کلی خندیدم .