علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

شرح کارها و عکس های فندق کوچولو...

1392/1/28 16:36
نویسنده : مامان علی
2,038 بازدید
اشتراک گذاری

زمان خیلی زود در حال گذر است...

کاش میشد در لحظه ایستاد و لذت برد اما ...

چه زود و باور نکردنیست بالندگیت...هر روز در حال تغییر و تحولی... هر روز در حال رشدی... هر روز با روز دیگرت فرق دارد...روزهایم رو با شیرین کاریهات متفاوت کردی...قلب

عزیز دل مادر الان که در آستانه 2 سالگی هستی خیلی شیرین و بازیگوش شدی.. برایت می نویسم تا بدانی این روزهایت چطور در حال گذرند:بغل

  • این روزهااا حرف زدنت خیلی خیلی بهتر و کاملتر شده... حتی جمله هم میگی.. مثلاً: مامان بیا، آره بابا، روشن نکن، پوشک نکن، آب بده، عنک کو (عینک کو)، بابا کوش؟ بعد خودت جواب میدی نیس یا اوناهاش اینجاسماچ
  • یک روز سر کوچولوت موقع بازی کردن به دیوار خورد بعد سرت رو مالیدی و گفتی سر پشت درد یعنی پشت سرم درد گفت... اما حرکتت و گفته ات باعث خنده من و مامان پروین شد و کلی خندیدیم..
  • هر لباسی که می پوشم میگم علی قشنگه میگی آره اَشنگه... ممنون از اینکه همراهمی و بهم نظر میدی فندقم..
  • این روزهاااا هر خواسته ای رو که داری اجابت می کنم تو هم با شیرین زبونیهات دلم رو آب می کنی.. وقتی برات آب میارم میگی میسی مامان (مرسی مامان) لباست رو عوض می کنم میگی میسی مامان بهت خوراکی میدم میگی میسی مامان... من باید از خدایم تشکر کنم که تو بهترین رو نصیبم کرد..
  • هر غذا یا خوراکی که می خوام دهنت بزارم دست کوچولوی بهشتی ات رو جلو میاری و میگی دست بزار یعنی بزارم تو دستت که خودت بخوری...من فدای استقلالت بشم.. هر چیزی هم که نخوای بخوری میگی مامان دوس نه یعنی مامان دوست ندارم..
  • بعضی صبح ها زودتر از من از خواب بیدار میشی و برای اینکه من رو بیدار کنی چندین بوسه به صورتم میزنی و نوازشم می کنی و از کنارم تکون نمی خوری ... قربونت بشم که اینقدر مهربون و با لطافت هستی
  • دفتر نقاشی ات رو میاری و میگی مامان چشم چشم ابرو یعنی برات چشم چشم دو ابرو بکشم.. و توچنان با دقت نگاه میکنی
  • تمام طول روز هر کجا که میرم دنبالمی و مرتب انگشتمو میگیری و میگی مامان بیا اِشین بازی یا مامان پوآ...( یعنی مامان بیا بازی کنیم یا شبکه پویا ببینیم)... دوست نداری تنها باشی و دلت می خواهد مادرت همراهیت کنه...
  • عاشق اینی که سوار دوچرخه و ماشین و کامیون های کوچیک بشی و باهاشون حرکت کنی اما مامان جون ماشین کوچولوها تحمل وزنت رو ندارند که..
  • هر چیزی که خراب میشه میگی مامان دِکَسته یعنی شکسته
  • همه وسایل خونه هم متعلق به پسر کوچولو خونه هست آخه به هر وسیله ای که دست می زنیم میگه بده مَنه یعنی بده مال منه
  • مرتب میای موهامو به هم میریزی میگم علی چیکار می کنی؟ میگی مامان اِشوریم... میخواد موهامو بشوره
  • کلاً عاشق آب و آب بازیه.. مرتب دستهاشو میاره جلوم میگه کَثی اِشور یعنی کثیفه بشور
  • هر کاری میگم بکن یا نکن جوابم روبا باشه یا کوب (خب) میده اما باشه هاش الکیه و کار خودشو میکنه
  • هر وقت صداش میکنیم میگیم علی میگه هااااااا هر چی سعی کردیم بعد از صدا زدنش بگه بله ناموفق بودیم... و هنوز میگه هااااااااااا
  • این روزها سلاااام و اُدافظ (خداحافظ) ورد زبونت شده... از هر جایی که وارد میشی یا هر کسی از اتاق دیگه ای یا حتی دستشویی وارد هال میشیه با سلاااااام کش دارت مواجه میشه.... وقتی هم میخواهی خداحافظی کنی میای تو صورت آدم دستتو تکون میدی و میگی اُدافظ... فدات بشم با این شیرین زبونیهات
  • یک روز عمه ها و مادر جونت اومده بودند خونه مون و داشتند در مورد موضوعی صحبت می کردند که آخرش گفتند انشاءالله درست بشه همون موقع تو با صدای بلند گفنی اَشالا... که همه ذوق مرگ شدیم از حرفت...
  • هر موقع می خواد بلند بشه یا از پله بالا بره یا وسیله ای بلند کنه ذکر یا علی میگه... انشاءالله حضرت علی نگهدار چراغ خونه ام باشه

عکسها در ادامه مطلبهورا

عکسهای پایانی سال 1391

علی مشغول سشوار کشیدن سر بابا مهدی

علی به سشوار میگه سِشو

سشوار کشیدن

این آقا الاغه رو بابا یک روز که از سر کار برمیگشت واسه علی خریده

علی هم عاشقشقه.. مرتب بغلش میکنه و باهاش تی وی میبینه

علی و عروسکش

علی با پسر داییش شاهین جون که 13 ماه از علی کوچولوتره


علی و شاهین

علی در تولد خانم پسر عمه بابا (آقا فرید)

از اول تا آخر مراسم بادکنک به دست بود

علی در تولد سمانه جون

عکس های ابتدایی سال 1392

11 فروردین به علت بی احتیاطی پای علی با موتور سوخت

اما اینقدر صبوری که حتی یک قطره اشک هم نریختی با دردی که داشتی

علی و سوختگی پاش

هر وقتی هم که زخم پات رو می بینی میگی پا موتور سوخ (موتور سوخت)

این هم زخم پات از نمای نزدیک

زخم پای علی

علی یاد وقتی افتاده که نی نی بوده

دوست داره مرتب روروئک سوار بشهنیشخند

علی کوچولو شده

اینجا علی رفته دیدن نینی تازه متولد شده

امیر عباس جون نوه عمه و عموی بابا مهدی هست

امیر عباس جون به دنیا خوش اومدی

علی عاشق نینی شده بود و دوست داشت با خودمون ببریمش

علی و امیر عباس

اینجا علی شیطنت کرده و بابا مهدی بالای کمد گذاشتش

علی بالای کمد

اینجا با علی روضه رفته بودیم که علی با امیر حسین پسر صاحبخانه کلی تو اتاق دوچرخه سواری کردند

علی و امیر حسین

اینجا هم علی آماده شده که بره خونه خاله ساقی مهمونی

علی وتیپش

بای بایبغلبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مرجان مامان رادین
28 فروردین 92 14:20
علی جوووونی چقدر بامزه شدی. با این حرف و کلامت آدم میخواد درسته قورتت بده. ناراحت کننده ترین عکست سوختگی پای خوشگلت بود که از دیدنش جیگرم سوخت و جالب ترینش هم عکسیه که بابایی گذاشتت بالای کمد. معلومه حسابی شیطونی کرده بودی.


ممنون عزیز مهربون
ببوس پسر نازت رو
gis ferferi
28 فروردین 92 19:53
salam
khoda gole zendegituno vasatun hefz kone

ممنون دوست عزیز از اینکه بهمون سر زدی
صوفی مامان رادمهر
29 فروردین 92 10:53
شیرین زبون خوشگل دوستت دارم... مامانش بلبل شیرین زبون خونه تون رو ببوس

ممنون مهربون
سمیرا مامان آنیتا
29 فروردین 92 18:25
اومدم کلی حرف بزنم که بادیدن سوختگی پاش قلبم ریخت و همه اش یادم رفت
الهی بمیرم چی شده .. خداکنه الان بهتر باشه .. ولی ماشالا چقدر صبوره ها ..یه مرد به تمام معنی

سمیرا جون خدا رو شکر الن بهتره...
اما واقعا سخت بود...
nahid
29 فروردین 92 18:34
سلام عزیزم.این وبلاگ امیر عباسم.بهمون سر بزن.بوس

حتما عزیزم
دخترک
30 فروردین 92 11:17
الهیییییییییییییی
اون دهن کوچولوشو که اینجوری شیرین زبونی میکنه ببووووووووووس
میگم سپید بیام بزنم لهت کنم؟
این پای بچه چیه؟

جیگرم آتیش گرفت
علی حسابی صبوره ها فداش بشمممممم

به خدا من بی تقصیرم
اون لحظه که پاش اینجوری شد پیش باباش بود
M
30 فروردین 92 17:30
ای خــدا چرا نظرم من نمیرسه آخه؟
برای بار شووووووونصدم سعی خودمو میکنم

برای علی اَشنگه!!!

اینم برای نی نی وبلاگ به عنوان زیرمیزی [آیکن جون مادرت این یکیو به مقصد برسون...والا!]

ممنون عزیزم
خاطره مامان بردیا
30 فروردین 92 20:30
ای وای... بمیرم برات که پات اینطوری سوخته عزیزم . انشاء اله زودتر خوب شه و جاش هم نمونه...وای هر چی می خواستم بگم کلا یادم رفت


خدا نکنه عزیزم
منم امیدوارم که جاش نمونه
مرد کوچک من
30 فروردین 92 21:47
سلام عزيزم
بازم شرمنده خوبيات شدم من خانوم
الهي چقدر پسرك ناز و خواستني شده از عكساي قبلش تو عيدم ميشه فهميد كه روزاي خوبي رو گذورنده
يه فرهنگ لغت ميشه با اين حرفاش نوشت ماماني

این حرفها چیه شما عزیزی
ممنون
هاني مامان ساميار
30 فروردین 92 23:53
افرين به علي جوني كه انقدر باهوش و خوش صحبته افرين. ماشاءا...

علي جوني اخه جرا اوف شدي الهي. ان اشاا.. زودي خوب بشي مواظب خودت باش بو@سس


صدیقه
31 فروردین 92 12:52
سلام
جانم چه پسر شیرین زبونیه علی آقا
.........
عزیزم خیلی ناراحت شدم پاشو دیدم
ببوسش
................................


ممنون عزیزم
الهه
1 اردیبهشت 92 7:44
اول از همه ماشااله بگم به اين پسر خوشگل كه ديگه براي خودش مردي شده.
فدات بشم با اون عينكي كه زدي.
چقدر ناراحت شدم ديدم پات سوخته بازم خدا رو شكر به خير گذشت. اما شيطون بلا مواظب باش.

ممنون الهه جون
زهرا مامان قاصدک
2 اردیبهشت 92 2:07
سلام ! الهی بگردم ؛ با دیدن زخم پاش واقعا ناراحت شدم سپید جون مواظبش باش ! می بوسمت علی کوچولو و خیلی هم دوستت دارم

ممنون گلم
ببو رهام عزیزم رو
سمانه مامان کیمیا
2 اردیبهشت 92 10:16
فدای این پسمل شیرین زبون که پاش اینطوری شده
خیلی باحال سشوار میشکیاز دست این ووروجک ها

مامان نیره
2 اردیبهشت 92 12:33
الهی بمیرم چه دردی تحمل کرده بچه مامانی مواظبش باش می بینم علی جون شیطون تشریف دارن بالای کمد و این ور و اون ور می پرن


خدا نکنه عزیزم..
علی شیطونی کرده باباش گذاشتش بالای کمد مثلا واسه تنبیه...ههه
مبینا
13 خرداد 95 11:34
عالی