شرح کارها و عکس های فندق کوچولو...
زمان خیلی زود در حال گذر است...
کاش میشد در لحظه ایستاد و لذت برد اما ...
چه زود و باور نکردنیست بالندگیت...هر روز در حال تغییر و تحولی... هر روز در حال رشدی... هر روز با روز دیگرت فرق دارد...روزهایم رو با شیرین کاریهات متفاوت کردی...
عزیز دل مادر الان که در آستانه 2 سالگی هستی خیلی شیرین و بازیگوش شدی.. برایت می نویسم تا بدانی این روزهایت چطور در حال گذرند:
- این روزهااا حرف زدنت خیلی خیلی بهتر و کاملتر شده... حتی جمله هم میگی.. مثلاً: مامان بیا، آره بابا، روشن نکن، پوشک نکن، آب بده، عنک کو (عینک کو)، بابا کوش؟ بعد خودت جواب میدی نیس یا اوناهاش اینجاس
- یک روز سر کوچولوت موقع بازی کردن به دیوار خورد بعد سرت رو مالیدی و گفتی سر پشت درد یعنی پشت سرم درد گفت... اما حرکتت و گفته ات باعث خنده من و مامان پروین شد و کلی خندیدیم..
- هر لباسی که می پوشم میگم علی قشنگه میگی آره اَشنگه... ممنون از اینکه همراهمی و بهم نظر میدی فندقم..
- این روزهاااا هر خواسته ای رو که داری اجابت می کنم تو هم با شیرین زبونیهات دلم رو آب می کنی.. وقتی برات آب میارم میگی میسی مامان (مرسی مامان) لباست رو عوض می کنم میگی میسی مامان بهت خوراکی میدم میگی میسی مامان... من باید از خدایم تشکر کنم که تو بهترین رو نصیبم کرد..
- هر غذا یا خوراکی که می خوام دهنت بزارم دست کوچولوی بهشتی ات رو جلو میاری و میگی دست بزار یعنی بزارم تو دستت که خودت بخوری...من فدای استقلالت بشم.. هر چیزی هم که نخوای بخوری میگی مامان دوس نه یعنی مامان دوست ندارم..
- بعضی صبح ها زودتر از من از خواب بیدار میشی و برای اینکه من رو بیدار کنی چندین بوسه به صورتم میزنی و نوازشم می کنی و از کنارم تکون نمی خوری ... قربونت بشم که اینقدر مهربون و با لطافت هستی
- دفتر نقاشی ات رو میاری و میگی مامان چشم چشم ابرو یعنی برات چشم چشم دو ابرو بکشم.. و توچنان با دقت نگاه میکنی
- تمام طول روز هر کجا که میرم دنبالمی و مرتب انگشتمو میگیری و میگی مامان بیا اِشین بازی یا مامان پوآ...( یعنی مامان بیا بازی کنیم یا شبکه پویا ببینیم)... دوست نداری تنها باشی و دلت می خواهد مادرت همراهیت کنه...
- عاشق اینی که سوار دوچرخه و ماشین و کامیون های کوچیک بشی و باهاشون حرکت کنی اما مامان جون ماشین کوچولوها تحمل وزنت رو ندارند که..
- هر چیزی که خراب میشه میگی مامان دِکَسته یعنی شکسته
- همه وسایل خونه هم متعلق به پسر کوچولو خونه هست آخه به هر وسیله ای که دست می زنیم میگه بده مَنه یعنی بده مال منه
- مرتب میای موهامو به هم میریزی میگم علی چیکار می کنی؟ میگی مامان اِشوریم... میخواد موهامو بشوره
- کلاً عاشق آب و آب بازیه.. مرتب دستهاشو میاره جلوم میگه کَثی اِشور یعنی کثیفه بشور
- هر کاری میگم بکن یا نکن جوابم روبا باشه یا کوب (خب) میده اما باشه هاش الکیه و کار خودشو میکنه
- هر وقت صداش میکنیم میگیم علی میگه هااااااا هر چی سعی کردیم بعد از صدا زدنش بگه بله ناموفق بودیم... و هنوز میگه هااااااااااا
- این روزها سلاااام و اُدافظ (خداحافظ) ورد زبونت شده... از هر جایی که وارد میشی یا هر کسی از اتاق دیگه ای یا حتی دستشویی وارد هال میشیه با سلاااااام کش دارت مواجه میشه.... وقتی هم میخواهی خداحافظی کنی میای تو صورت آدم دستتو تکون میدی و میگی اُدافظ... فدات بشم با این شیرین زبونیهات
- یک روز عمه ها و مادر جونت اومده بودند خونه مون و داشتند در مورد موضوعی صحبت می کردند که آخرش گفتند انشاءالله درست بشه همون موقع تو با صدای بلند گفنی اَشالا... که همه ذوق مرگ شدیم از حرفت...
- هر موقع می خواد بلند بشه یا از پله بالا بره یا وسیله ای بلند کنه ذکر یا علی میگه... انشاءالله حضرت علی نگهدار چراغ خونه ام باشه
عکسها در ادامه مطلب
عکسهای پایانی سال 1391
علی مشغول سشوار کشیدن سر بابا مهدی
علی به سشوار میگه سِشو
این آقا الاغه رو بابا یک روز که از سر کار برمیگشت واسه علی خریده
علی هم عاشقشقه.. مرتب بغلش میکنه و باهاش تی وی میبینه
علی با پسر داییش شاهین جون که 13 ماه از علی کوچولوتره
علی در تولد خانم پسر عمه بابا (آقا فرید)
از اول تا آخر مراسم بادکنک به دست بود
عکس های ابتدایی سال 1392
11 فروردین به علت بی احتیاطی پای علی با موتور سوخت
اما اینقدر صبوری که حتی یک قطره اشک هم نریختی با دردی که داشتی
هر وقتی هم که زخم پات رو می بینی میگی پا موتور سوخ (موتور سوخت)
این هم زخم پات از نمای نزدیک
علی یاد وقتی افتاده که نی نی بوده
دوست داره مرتب روروئک سوار بشه
اینجا علی رفته دیدن نینی تازه متولد شده
امیر عباس جون نوه عمه و عموی بابا مهدی هست
امیر عباس جون به دنیا خوش اومدی
علی عاشق نینی شده بود و دوست داشت با خودمون ببریمش
اینجا علی شیطنت کرده و بابا مهدی بالای کمد گذاشتش
اینجا با علی روضه رفته بودیم که علی با امیر حسین پسر صاحبخانه کلی تو اتاق دوچرخه سواری کردند
اینجا هم علی آماده شده که بره خونه خاله ساقی مهمونی