نمایی از مرد کوچک خانه
فرشته بهشتی ام مدتیه که ماشاءالله خیلی شیطون و بازیگوش شدی... گاهی اوقات از کارهایی که می کنی چنان ذوق می کنم که محکم بغلت می کنم و فشارت میدم و بوسه بارونت می کنم اما گاهی اوقات هم در زمانی که کار دارم یا عجله دارم و وقت ندارم دوست داری بازیگوشی کنی و با قهقهه از دستم فرار می کنی و اونجاست که میخوام سر خودمو به دیوار بکوبم... اما تمام لحظات بودن با تو برایم شیرین ترین لحظاته... دوست دارم این روزهااا فقط بشینم و باهات بازی کنم و از اینکه کنارتم بهترین لذت ها رو ببرم...
روز 31 فروردین 92 برای اولین بار اسمم رو صدا کردی... مامان پروین از پشت تلفن پرسید کلاغه چی میگه: گفتی: سپیده... وای که اون لحظه شیرین ترین لحظه بود... وقتی اسمم رو از زبونت شنیدم اینقدر بوست کردم که تو هم از خوشحالی فقط میخندیدی...
شیرین تر از جانم هر روز خدا رو به خاطر فرشته زیبایی که بهم داده شکر می کنم.. شکر.. شکر ...شکر..
علی و ...
علی لباس باباش رو به زور پوشیده و هر چی بهش میگم در بیار دستاشو گذاشته رو گوشش که نشنوه