علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

اراک

1393/2/1 9:46
نویسنده : مامان علی
828 بازدید
اشتراک گذاری

غمگینچهل روز از نبودت میگذرد و این نبودن چه سخت هست  غمگین

غمگینچهل روز با تمام غم و اندوهش گذشت غمگین

 به مناسبت چهلمین روز درگذشت جانگذار دایی محمد باقر عزیزمان (دایی بابا مهدی) مجلس ختمی در اراک برگزار میشد که خانواده ما به همراه مادر جون و عمه زینب ساعت 12 ظهر روز پنجشنبه 28 فروردین ماه راهی اراک شدیم... در راه مادر جون ساندویچ الویه آورده بود  که برای ناهار خوردیم اما شما نخوردی .. ساعت حدود 3 به اراک رسیدیم و همه اماده شدند و به مسجد رفتند اما چون تبسم لالا بود و تو خونه کسی نبود من ناچارا خونه موندم و علی جونی به همراه مادر جون به مسجد رفت.. اما اینقدر در مسجد شیطونی کرد که عمه زینب علی رو به خونه برگردوند.. وقتی خونه اومدی با اسباب بازیهای متینا جونی (دختر مرحوم دایی محمد باقر) بازی کردی و غذا خوردی تا اینکه کم کم همه افراد از مسجد برگشتند و تا غروب با محمد حسین و آرمان بازی کردی .. بعد از نماز دعای کمیل خواندیم و بعد هم سفره شام پهن شد که طبقه بالا آقایون و طبقه پایین خانومها بودند.. که موقع صرف شام صدای افتادن چیزی و سپس گریه بلندی از طبقه بالا شنیده شد که همگی ترسیدیم و به سمت پله ها امدیم ... اما جریان از این قرار بود که شما درب اتاق رو روی مهرآسا (دختر پسر دایی بابا) بسته بودی و اون هم ترسیده بوده و شروع به گریه کردن کردهگریهبعد از صرف شام حدود ساعت یازده شب اراک رو به مقصد تهران ترک کردیم و حدود ساعت 2 به تهران رسیدیمغمگین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)