کارهای 18 ماهه کوچکم
می خوام برات بنویسم تا بماند اما نمی دونم از کجا شروع کنم و با چی شروع کنم....
این روزهااا 18 ماهه کوچکم پر از شور و نشاط کودکانه هست
این روزهاااا 18 ماهه کوچکم غرق در شیطنت و دویدن از این سر منزل به آن سر منزل هست
این روزهااا 18 ماهه کوچکم چنان دست در گردنم حلقه می کند و مرا در آغوشش می گیرد که بهترینهای دنیا از آن من می شود
این روزهااا 18 ماهه کوچکم آثار هنری اش رو با خودکاری روی روتختی و بالشت ها به جا میگذارد
این روزهااا 18 ماهه کوچکم با دستهای بهشتی اش در آوردن و بردن سفره به ما کمک میکند
این روزهااا 18 ماهه کوچکم موقع لالا کردن با موهای نرم و نازکش بازی می کند تا می خوابد (عادت نوزادی تا حالا)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم با انگشتهای کوچکش خال های بدنمان را می کند (لابد فکر میکنه چیز زیادی به پوستمان چسبیده)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم پیجر تلفن بی سیم رو به صدا در میاره و رو به من میکنه ومیگه بابا..(یعنی بابا داره زنگ میزنه...ببینید این 18 ماهه کوچک جطور ما رو سرمار میزاره)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم عاشق دیدن کارتون و شبکه پویا شده است.
این روزهااا 18 ماهه کوچکم به ماست می گوید مااا....به انار می گوید انا...به آشغالی می گوید آگاگا...و ...
این روزهااا 18 ماهه کوچکم دست ما را همانند کش گرفته و به این و آن سو میکشد که خواستهاش را اجابت کنیم
این روزهااا 18 ماهه کوچکم کتابی در دست می گیرد و ادای خوندن آدم بزرگا رو در میاره
این روزهااا 18 ماهه کوچکم به چیدن لوگو و هرم هوشش علاقه نشون میده (قبلا علاقه ای نداشت)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم عاشق تاب بازی شده و مرتب میگه تاب تا عباسیییییییی
این روزهااا 18 ماهه کوچکم چنان با لبهای ناز صورتی رنگش بوسه میزند که تمام جسم و روح آدم تازه و غرق در لذت میشه
این روزهااا 18 ماهه کوچکم در باز و بستن پوشکش همکاری میکند (یعنی اذیتم نمی کنه)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم هر کار بدی که میکنه...میگم کی کرد...میگه آگا یعنی آقا
این روزهااا 18 ماهه کوچکم عکس پدرش را نشان میدهد و می گوید بابا
این روزهااا 18 ماهه کوچکم راهی برای بلند شدن قدش و راهیابی به اپن آشپزخونه و کمدش و...پیدا کرده و آن هم رفتن روی ماشین و اسباب بازیهایش هست
این روزهااا 18 ماهه کوچکم دو تا کار بد انجام میدهد یکی جیغ کشیدن و دیگری تو سر خودش زدن...مامان پروین و مادر جون میگن چون میخواد حرف بزنه نمی تونه این عکس العمل ها رو نشون میده....(نمی دونم تا چه حد درسته)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم یاد دوران نوزادی کرده و پستونک می خورد (هر چند که نوزادی هم نمی خورد)
این روزهااا 18 ماهه کوچکم خنده هایی می کند که دل آدم رو به کهکشون ها میبره
این روزهااا خانه کوچک ما پر است از سر و صدای یک کودک 18 ماهه، پر است از اسباب بازیهای کودک 18 ماهه، پر است از قهقهه های یک کودک 18 ماهه ....
این روزهااا پدر با تمام خستگیهای یک روز کاری، در انتهای شب چنان با کودک 18 ماهه بازی می کند که انگار اصلا خسته نبوده ...پدر با شادی این کودک 18 ماهه خستگی از تن بیرون میکند.
این روزهااا تمام فکر و ذکرم، تمام شادیهام، تمام زندگیم ....18 ماهه کوچکم هست
پسرم، خدا رو به خاطر مادر شدنم... بخاطر بودنت...به خاطر داشتنت...به خاطر بالندگیت.... به خاطر شادیهایت و به خاطر..... هزاران هزار سپاس می گویم.
عکسها در ادامه مطلب...
علی در حال شیطنت
علی نینی میشود
علی در حال فریاد کشیدن