علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

ثبت این روزهااااااا

1391/7/12 15:25
نویسنده : مامان علی
1,822 بازدید
اشتراک گذاری

علی من، فرشته ی پاک خونه ما، عزیزتر از جانم..اینقدر این روزهااا کارهای خوشگل و عاقلانه انجام میدی که فکر میکنم خیلی بزرگ شدی اما وقتی میای تو بغلم و شیر میخوری پیش خودم میگم درسته یک کوچولو بزرگ شدی  اما هنوز نینی کوجولوی خودمی.....قلب

 

1- راه رفتن روی پنجه پا.....این روزهاااا همش در حال راه رفتن هستی اونم از نوع راه رفتن روی پنجه پا ....نمیدونم خسته میشی یا نه؟ روی پنجه پا بدو بدو میکنی...روی پنجه پا می چرخی (همه میگن از حالا داره رقص باله تمرین میکنه)....بابا مهدی هم روی پنجه پا راه میره احتمالا از بابات به ارث بردی..متفکر

2- نونو خواستن... هنوز بعد از چند ماه از غذا خور شدنت همچنان بی اشتها و بی میل به غذا هستی و مرتب نونو میخوای ...منظورت از نونو همون مه مه شیر هست که وقتی گرسنه میشی میای لباس منو میزنی بالا و غرغر کنان میگی نونو (من فدای نونو گفتنت خوشگلکم)بغل

3- نماز خوندن... خیلی وقته که نماز میخونی (قربون پسر مومنم بشم) وقتی بهت میگم علی جان الله اکبر کن مهر رو برمیداری و سجده میکنی (اوایل کامل میخوابیدی و سر به سجده میزاشتی)اما الان وقتی میخوای نماز بخونی سرت و نوک پنجه هات روی زمین هست و بقیه بدنت روی هوا (خیلی جالب وخنده داره...) تازگیها رکوع هم یاد گرفتی...ماچ

چند وقت پیش بعد از مدتی بهت گفتم علی برو جانماز مامان رو بیار که نمار یخونم...در کمال بهت و ناباوری من رفتی سر کمد و جانماز منو آوردی و پهن کردی (فدات بشم که همه چیز رو میفهمی اما نمیتونی حرف بزنی)متفکر قلب

4- بازکردن درب ها....یکی از کارهای دیگه ای که این روزهاااا خیلی انجام میدی باز کردن تمام دربهایی هست که قدت بهشون میرسه ( میشه گفت دستت به تمام درب ها میرسه)" دستگیره رو پایین میکشی و در رو باز میکنی.......(قبلا بابات کار داشت و تو نمیزاشتی کارشو انجام بده میرفت تو اتاق درب رو می بست حالا بابد بره تو اتاق در اتاق رو قفل میکنه که تو وارد نشی..تو هم میری پشت در هی به در میکوبی و میگی با...با یعنی باز کن) ههههکلافه

چند روز پیش منزل خاله ساقی خوابیده بودیم صبح زود عمو حسن برای خرید نان از منزل خارج شده بود و بقیه خواب بودیم..ناگهان خاله سافی با اون شکم گنده (ماه آخر بارداری) متوجه بازشدن درب متزل میشه که فکر میکنه عمو حسن برگشته اما صدای بسته شدن در نمیاد....که یهو متوجه میشه که علی در رختخوابش نیست مثل قشنگ از جا می پره و همه جا دنبال علی میگرده و میبینه نیست ....سریع به سمت درب منزل میره میبینه در بازه و علی با پای برهنه از خانه خارج شده و تو پارکینگ کنار موتور بابا مهدی  ایستاده...خاله ساقی خیلی جوش زده بود...اما خدا خیلی بهمون رحم کرد که ماشینی در اون لحظه از پارکینگ خارج نشده بودناراحتنگران

5-حرف زدن نصفه نیمه جوجوی من.....این روزهااااا خیلی با نمک و خواستنی شدی، خیلی جیگر حرف میزنی...

بهت میگم ببعی چی میگه؟ میگی: بع یع.....( اما گاهی که حوصله نداشته باشی جوابمو نمیدی یا با عصبانیت صد تا بع بع پشت هم میگی

میگم گاو چی میگه؟ میگی: ماااااااااااااااا با غلظت تمام ااااا رو میگی

میگم هاپو چی میگه؟ میگی: هااااااپه

میگم جوجو چی میگه؟ میگی: تیک تیک...

کلمه نه رو هم یاد گرفتی ....هر سوالی که ازت میپرسم میگی نه نه نه....البته گاهی هم جواب مثبت میدی و سرت را به پایین تکون میدیقلب

فدات یشم که یاد گرقتی چشم، گوش، دماغ، دهن و موتو نشون بدیماچقلبماچ 

 6- تعویض پوشک....این روزهااا وقتی که پوشکت رو عوض میکنم خودت پوشک کثیفت رو  برمیداری و میری میندازی تو سطل زباله و بعد دستت رو میاری بالا میگی اه اه یعنی دستاتو بشورم ...(من فدای هوش و استعدادت بشم نازدونه من)ماچبغل

7- تعویض لباس....وقتی میخوام بلوزت رو عوض کنم میگم علی دستاتو بالا ببر تو هم دستاتو بالا میاری و من لباست رو در میارم.....وقتی هم که میخوام کقش پات کنم خودتو به من تکیه میدی و دونه دونه پاهانو بالا نگه میداری تا من کفشاتو پات کنم...بغل

8- کمک کردن....این روزهاااا خیلی در امر نظافت به من کمک میکنی (البته برعکس) یعنی بیشتر کار اضافه میکنی...وقتی دارم جایی رو گردگیری میکنم میای دستمالم رو میگیری و اینقدر قشنگ زمینها و کابینتها رو میسابی که برق می افته ....علاقه خاصی به جارو و طی داری و مرتب در حال جارو کشیدن هسنی...عاشقتم کوچولوی تمیز منچشمکماچ

9- تف کردن .....این رورهاااا یاد گرقتی که دندون هاتو مسواک بزنی....اینقدر خوشگل این کار رو انجام میدی....وقتی من یا بابات داریم مسواک میزنیم میای کنارمون می ایستید  و با دقت بهمون نگاه میکنی ...بعد خودت دندونهای خودتو مسواک میزنی و آب تو دهنتو اینقدر خوشگل به بیرون تف میکنی که میخوام بخورمت....عاشق این کارانم...عاشق بزرگ شدنتم..قلب

 10- این روزهااا که نه خیلی وقته وقتی سرت یا دستت یا هر جایی از بدنت به جایی مثل میز یا دیوار یا .... میخوره، گریه نمیکنی...فقط اون جایی از بدنت که آسیب دیده رو میمالونی که دردت آروم بشه...فدای پسر مظلوم و صبورم بشم....ماچ  

   

تمام این کارها رو بیشنر از یک ماه که انجام میدی اما من وقت نکردم وبلاگت رو آپ کنم به دلایلی که بعداً در پست های بعدی میگممژه

قلبدوستت دارم پسر کوچولوی بازیگوشمممممممممممممممقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامی گل
10 مهر 91 23:09
قربون قد و بالات عزیزم قربون حرف زدنهای نمکیت
سرور مامان فراز
11 مهر 91 7:54
دلمون آب شد يه عكس ميزاشتي سپيده
هزار ماشالا به علي آقاي باهوش و زرنگ و مومن

مرد كوچك من
11 مهر 91 10:51
صوفی مامان رادمهر
11 مهر 91 14:30
عزیز دلممممممم چقدر کارای خوشجل بدی تو... خیلی دوستت دارم پسر شیرین
سمیرا مامان آنیتا
11 مهر 91 15:35
زنده باشی خوشگله رو پنجه راه رفتنش خیلی بامزه بود .. آنیتا همیشه لب پرتگاه اینجوری راه میره که دقم بده عکس هم داشت آیا ؟ برای من چیزی باز نشد
مامان مهرناز و آرسام
11 مهر 91 17:08
الهی قربونش برم من کاشکی من پیشش بودم و وقتی همه ی این کارا رو میکرد و این حرفا رو میزد یه عالمه میچلوندمش!!! جیگگگگگرشو
فرناز مامان ایلیا
12 مهر 91 1:11
ای جونم...قربون پسر باهوشمون... ماشالله روز به روز نازتر میشه....
خاطره مامان بردیا
12 مهر 91 15:43
ای جان.. چه کارای باحالی می کنه. کاشکی عکس هم می ذاشتی ازش.. راستی بردیا هم خیلی دوست داره روی پنجه پا راه می ره. خسته هم نمی شه
هانی مامان سامیار
12 مهر 91 20:07
فدای این علی آقای گلمون بشم که این همه کارهای خوشگل انجام میده پس عکسهای جدید علی آقا کجاست؟
محمد
13 مهر 91 8:46
مامان یلدا و سروش
13 مهر 91 11:55
ای جونم . عزیزم. مطمئن هستم که مامانی نمیتونه خودشو کنترل کنه و همش ای جیگر پسر رو میچلونش آفرین پسر خوشگل حسابی بزرگ شدی
سمانه مامان کیمیا
13 مهر 91 17:22
عزیزممممم چه بزرگ شدی ماشالاا چقدر چیزی بلد شد خوشگلمممم کیمیا هم ما گاو رو با غلظت میگخ
سارا
14 مهر 91 11:37
عزیزم ....چه پسر ناز و گلی
فاطمه مامان امیرعلی
15 مهر 91 23:12
سلام علی قشنگم. آفرین که با مامانی نماز میخونی.باریکلا. وااای که چقد شیرین حرف میزنی. امیرعلی هم گاهی روی پنجه پاهاش راه میره.اوایل فکر میکردم پاهاش درد گرفته از بس راه رفته.
هدی مامان مبین
16 مهر 91 11:18
قربونت برم من علی نازممممممممم چقدر بزرگ شدی ماشاالله پسر باهوش... قربون قدت برم دستت به دستگیره میرسه... دوستت دارم اقا کوچولو
آهو
21 مهر 91 16:29
ماشاءالله به علی آقای گل ما که این همه چیز بلده بگه واسش اسپند دود کن.