علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

18 ماهگی و واکسنش

1391/8/8 10:42
نویسنده : مامان علی
1,612 بازدید
اشتراک گذاری

قلبمهربان کوچکم 18 ماه از زمینی شدنت مبارکقلب

 

باور نمیشه که 18 ماه از بودنت در کنار ما به سرعت برق و باد گذشت....لبخند

چه 18 ماه شیرینی بود....دلم برای نوزادیهات تنگ شده....دلم برای لثه های صورتی رنگت تنگ شده...دلم برای گردن چین خورده ات تنگ شده...دلم برای غلت زدن هایت تنگ شده...دلم برای چهار دست و پا رفتنت تنگ شده...دلم برای همه چیز تنگ شده....و چشم امیدم به روزهای بالندگی توست....بغل

 

نبوده، نیست، نخواهد بود!

عزیزتر از تو کسی برای من....قلب

 

خدا رو شکر که زنم......که مادرم...ماچ

خدا رو شکر که سالمم......که می تونم مادری کنم...ماچ

خدا رو شکر که آغوشم مأمن امن اوست...ماچ

خدا رو شکر که شیره جانم آرامش دهنده دردهای اوست...ماچ

خدا رو شکر که می توانم نیمه شب بر بالینش بشینم و با اشک دیده بدن کوره مانندش رو بشویم...ماچ

خدا رو شکر هستم که وقتی دست کوچکش رو به طرفم دراز میکنه تکیه گاهش باشم...ماچ

خدا رو شکر وقتی با نگاه بی آلایشش مرا می خواد هستم که در آغوشش بگیرم...ماچ

خدا رو شکر برای تمامی نعمت هاش که شمردنی نیست...ماچ

 

و اما واکست 18 ماهگیت:

روز شنبه ششم آبان ماه ساعت 9:30 صبح به مرکز بهداشت رفتیم...بعد اندازه گرفتن قد و وزنت، لباست رو در آوردم و اولین واکسن که MMR بود رو به دست چپت زدند و تو شروع کردی به گریه کردن...من فدای اشکهات بشم...کمی در آغوشم ماندی و آروم شدی... سپس نوبت واکسن سه گانه بود که به پای چپت زدند....باز هم اشک و درد...من فدای دردهات بشم... اما مجبور بودیم برای سلامتیت بزنیم....و بعد هم قطره فلج اطفال رو بهت دادند...اما بعد از کمی گریه آروم شدی....با کالسکه چرخی در خیابان زدیم و حالت خوب بود... آخه قبل از رفتن به مرکز بهداشت بهت استامینوفن دادم...به منزل رسیدیم... اینقدر خسته و بیحال بودی که با لباس بیرون خوابیدی....ساعت 1 بلند شدی و کمی شیر و استامینوفن خوردی و دوباره لالا... ساعت 4 با صدای ناله از خواب بیدار شدی...درد پات شروع شده بود و تب کردی... پاشویه و استامینوفن و کمپرس یخ گذاشتم...اما بیقرار بودی و آروم نمیشدی.... شب به همراه بابا به منزل مادر جون رفتیم...هر وقت آنجا می رفتیم کل خونه رو بهم می ریختی و شیطنت می کردی اما اینقدر بیحال بودی و فقط روی مبل دراز کشیدی و ناله و گریه می کردی....و فقط دلت آغوشم را میخواست... و  با شیره جان  آروم میشدی... حتی نمی تونستی راه بری...اگه به زور راهت می بردم لنگان لنگان راه می رفتی...به منزل بازگشتیم دوباره شیاف استامینوفن برات گذاشتم اما فایده نکرد ....شب تا صبح هر یک ساعت پاشویه میدادم... کمی که خنک و آروم میشدی خوابت میبرد اما ساعتی بعد با همان حال از خواب می پریدی و دوباره....ساعت 6 صبح تبت کمی پایین اومد و تا ساعت 11 خواب بودی....اما همچنان پات درد میکنه و نمی تونی راه بری....اما با این حال شیطنتت رو می کنی...تو سالم باش...تو خوب باش.... شیطنت کن به هر اندازه که می خواهی...قلب به هر سختی که بود این واکسن هم تمام شد...انشاءالله واکسن 6 سالگیت ماچ

قد : 86

وزن: 12:100

  شب اول بعد از زدن واکسن....تب داشتی و ناله میکردی عزیزمناراحتگریه

فدای لبت بشم که اینجوری خشک شدهناراحت

علی بعد از واکسن 18 ماهگی 

چقدر نگاه کردن به صورت ماهت لذت بخشه مخصوصاً وقتی میخندی....انشاءالله همیشه شاد باشی عزیزم...که شادی من در تو خلاصه میشه .....لبخند

قلبقد همه آسمونااااااااااااااااااااااا دوست دارمقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مرجان مامان رادین
9 آبان 91 0:52
الهی فدای علی جون بشم که کلی درد کشیده، در عوض هم خودش هم مامانش راحت شدن، دیگه تا شش سالگی خبری از واکسن نیست.
رادین دو ماه و نیم دیگه واکسن 18 ماهگی داره، من که از الآن غمم گرفته.

عزیزم خدا بزرگه...غصه نخور...انشاءالله واسه رادین جونی راحته
elaheh
9 آبان 91 7:28
به سلامتي انشااله . ماشااله پسرم ديگه بزرگ شده و براي خودش مردي شده. انشااله واكسن 6 سالگيش بدون درد و راحت بزنه. اسپند يادت نره خانومي

مرسی عزیزم
مامان ساجده
9 آبان 91 14:45
سلام عزیزم ماشاالله پسر نازی داری خدا براتون حفظش کنه
خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم
اگر مایل بودید به ما هم سر بزنید

سلام گلم...ممنون
شما با افتخار لینک شدید

مامان مهرناز و آرسام
9 آبان 91 23:02
18 ماهگیت مبارک عشقم آخی الهی پاش درد میکنه جیگر خاله؟؟!! واقعا خدا رو شکر واسه این جیگرای سالمی که بهمون داده خیلی زیبا نوشتی عزیزم
صوفی مامان رادمهر
10 آبان 91 12:29
دیگه راحت شدی سپید جونم تا 6 سالگی... علی کوچولوی ما قویه... متنت عالی بود
خاطره مامان بردیا
11 آبان 91 12:42
الهی بمیرم که اذیت شدی عزیزم له جاش تا 6 سالگی دیگه راحت شدی جیگر خاله
هدی مامان مبین
12 آبان 91 11:10
18 ماهه کوچولو هنوز بوی فرشته ها رو میدی... نبوده نیست نخواهد بود برای مامانت عزیز تر از تو...قربونت برمممممممممممممممم
فهیمه مامی حدیث
12 آبان 91 15:49
الهی که تب کردی...۱۸ماهگیت هم مبارک
مامان یلدا و سروش
14 آبان 91 9:05
عزیزم 18 ماه از زمینی شدنت مبارک. انشاالله 120 ساله بشی

فاطمه مامان امیرعلی
14 آبان 91 17:45
سلام سپیده جون. مرسی که به ما سر میزنی. 18 ماهگی گل پسرت مبارک. ماشاالله قد و وزنش هم خوبه تپلی.
مامان طلا
14 آبان 91 23:11
علی جون همقد من هستی ها . هلیا فرفری
آهو
17 آبان 91 22:00
18 ماهگیت مبارک
مامان رانیا
21 آبان 91 18:35
18 ماهگی ات مبارک
سمانه مامان کیمیا
25 آبان 91 16:47
18 ماهگیت مبارکککککککککک عزیزمممم