پنجمین سالروز ازدواج
9 شهریور ماه سال 86 با تمامی مشکلاتی که در سر راهمان بود من با بهترین مرد دنیا عهد و پیمان جاودانه بستم که تا لحظه ای نفس دارم در کنارش باشم گذشت....
پنج سال از آن روز و آن پیمان گذشت....با تمام پستی ها و بلندیهایش گذشت....با تمام خوبیها و بدیهایش گذشت....ولی من همچنان عاشقت هستم...عاشق مهربانیت....عاشق یکرنگیت ...عاشق صداقتت... عاشق فداکاریت و عاشق وجودت و خودت که بهم آرامش میده
و با آمدن پسرم, گلم, میوه دلم این عشق چندین برابر شد....
اما گاهی دلخوری هایی پیش میاید که مثل طوفان زود گذر زندگیم را در برمی گیرد اما هیچ چیز باعث نمیشه که عشق و علاقه ام نسبت به همسرم (مهدی ام) کم بشه
مهدی جان, همسرم, امیدم, تکیه گاهم, باش تا باشیم....
دوستت داریم من و پسر دردونه کوچولوت
پنجمین سالروز یکی شدنمان مبارک عزیزم.....
پی نوشت:
امسال9 شهریور 91 من و مهدی یکم از دست هم رنجیده بودیم که مثل همیشه با شکیبایی هر دومون به صلح ختم شد...بعد از صلح به تالاری رفتیم که پنج سال پیش در آنجا پیمان بسته بودیم...هر چند که تالار برای بازسازی بسته بود اما خوب رفتن به آنجا خیلی برایم خوشایند بود....بعد از آنجا هر سه تامون به رستوران آمیتیس رفتیم و علی پسر کوچولو منو رو باز کرده بود و بلند بلند به زبان نینیها می خوند...بعدش هم کلی با چنگال به میز کوبید (خلاصه ماجرایی داشتیم با وروجک)...و بد با خرید شیرینی و برگشت به خانه پنجمین سالروز ازدواجمان نیز به پایان رسید.....
امیدوارم بتونم سالهای سال بهترین همسر و مادر برایتان باشم عزیزانم
همسرم و پسرم
قد همه دنیاااااااااااااااااااا دوستتون دارم
شیرینی خوشمزه سالگرد ازدواجمون