علی و ماجرای دومین آرایشگاهش
روز عید فطر یعنی یکشنبه 29 مرداد ساعت 10:30 شب بابا واست وقت آرایشگاه گرفت برای این دیر گرفت که من هم بتونم بیام ....اما چون عمه زینب هم خونه ما بود...اون هم اومد آرایشگاه....خلاصه دسته جمعی رفتیم که پسر قند عسلم موهاشو کوتاه کنه ...(هر چند که من تمایلی به کوتاه کردن موهات نداشتم)...اما بابا مهدی گفت موهات خیلی نامرتب شده و باید اصلاح کنی.....
اولش که رسیدیم برای اینکه شما با محیط اونجا آشنا بشی اول بابا مهدی موهاشو کوتاه کرد...اما در این مدت از شیطنت هات بگم....آرایشگاهی که بابا واست وقت میگیره کلی با کلاسه...یعنی همه چیز تو آرایشگاه هست از جمله: سالن ماساژ، سالن بیلیارد، کافی شاپ، آتلیه و....
من و عمه روی مبل نشسته بودیم که دیدیم علی جونی نیست...بعد دیدیم رفتی سراغ میز بیلیارد و چوبش رو برداشتی و داری میزنی روی میز...اینم سندش...ههههههههههه
بعدش واسه اینکه اذیت نشی نشوندیمت روی میز بیلیارد
تو هم مثل حرفه ای هاااااا
بعد کم کم به حالت خوابیده در اومدی
و شروع کردی به بیلیارد بازی کردن
و در آخر توپ ها رو به پایین پرتاب میکردی...وای نکنننننننننننن
اما وقتی نوبت به کوتاه کردن موهات رسید....نمی دونی که چکار کردی....هر چقدر دفعه پیش آروم بودی و مثل آقاها نشستی موهاتو کوتاه کردند...این دفعه فقط جیغ میزدی و گریه میکردی...نمی دونم از چی ترسیده بودی...اما یک لحظه آروم نمیشدی....آخر هم بابا مهدی مجبور شد بغلت کنه و تو بغل بابا مهدی موهاتو کوتاه کنند اما این روش هم فایده نداشت و شما فقط گریه میکردی....اما بالاخره به هر دردسری بود یکم موهات از حالت شلوغ پلوغ و به هم ریخته، مرتب شد
علی قبل از اصلاح
علی در حین اصلاح
علی بعد از اصلاح