علی در ماهی که گذشت...
چند روز بعد از شروع ماه مبارک رمضان واسه چکاپ 15 ماهگیت به مرکز بهداشت رفتیم....قدت 83 بود و وزنت 11800 بود که اصلا رشدی نسبت به ماه قبل نداشتی و من کلی ناراحت شدم
عکس قبل از رفتن به مرکز بهداشت که نمی خواستی کلاه رو سرت بمونه
بعد از چند روز یعنی 6 مرداد یه قرار نینی سایتی با دوستانت و دوستانم داشتیم که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت...پارکی که اسمشو نمی دونم اما سمت غرب بود....نزدیک خونه سمانه ایناااااااااا
چند روز بعد هم من با کامپیوتر مشغول بودم و دیدم سر و صدات نمیاد...بعد دیدم رفتی صندلی میز توالت رو برگردوندی و خودتو توش یه جوری جا دادی و نشستی.....خیلی صحنه خنده داری بود... خودت هم خنده ات گرفته بود وروجک من....
روز 14 ماه مبارک رمضان به همراه خانواده خاله ساقی و خاله فروز به جشن های ماه رمضان که در 22 پارک تهران توسط شهرداری برگزار شده بود رفتیم ...ما پارک آب و آتش رفتیم....خیلی خیلی خوش گذشت....علی هم کلی شیطونی کرد...و اصلا یک جا بند نمیشد...دیگه آخرش بابا مهدی عصابی شد و گفت بریم....اما ما تا آخر مراسمش موندیم
روز نیمه ماه رمضان....ولادت امام حسن مجتبی..خاله ساقی آش نذری داشت....من و علی شب قبلش رفتیم خونه خاله خوابیدیم ...همه با هم به خصوص عموحسن (شوهر خاله ساقی) کلی زحمت کشید...چه آشی شده بود...خیلی خیلی خوشمزه.....انشاءالله که قبول درگاه حق باشه...
علی و آش نذری
چند روز بعد هم یه مهمونی با حال به میزبانی سرور جون و فراز خان دعوت شدیم.....که باز هم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت....عکسهای مهمونی رو در پست جدید حتما میزارم
در ضمن تو این ماه...یعنی ماه مبارک رمضان....ماه مهمانی خدا....ما بیش از 15 روز افطاری دعوت شدیم و رفتیم....انشاءالله همه مورد قبول درگاه حق باشه....ماه پر برکتی بود.... که به آخراش نزدیک میشیم....انشاءالله بتونیم بنده خوبی واسه خدا باشیم ....و امیدوارم بتونیم سال دیگه ماه رمضون رو باز هم درک کنیم....انشاءالللههههههههه