علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

کرمان تابستان 93

1393/6/13 10:14
نویسنده : مامان علی
921 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از کلی دلتنگی برای مامان پروین و بابا حسین و درخواست های مکرر از آقای همسر بالاخره ایشان اجازه رفتن رو صادر و در تاریخ شنبه 18 مرداد ماه برایمان بلیت هواپیما گرفت و من و بچه ها بالاخره راهی سفر شدیم... پرواز ساعت 11:40 شب باید انجام میگرفت اما با چهل دقیقه تاخیر ساعت 12:20 پرواز انجام شد و در طی سفر بچه ها کلی شیطنت کردند ... موقع پذیرایی علی میخواست همه چیز رو باز کنه و ببینه و تست کنه هر چند که چیزی نخورد از آن طرف هم تبسم کنجکاوانه همه چیز رو برمیداشت و بعد از بررسیش پرتش میکرد.. خلاصه خیلی صحنه جالبی بودی.. در مدت یک ساعت و خورده ای پرواز هیچ کدام نخوابیدند... خدایی سفر کردن با دو تا قسقلی شیطون خیلی سخته مخصوصا که دست تنها هم باشی.. بالاخره ساعت یک و نیم نیمه شب رسیدیم و عمو رضا (شوهر خاله سیما) جلویمان آمد و ما رو به منزل پدری برد وقتی زنگ خانه به صدا در آمد با استقبال گرم و اشک شوق مامان پروین وارد منزل شدیم..تا چهار صبح بیدار ماندیم و بچه ها از بودن در آنجا حس خوبی داشتند و اصلا غریبی نکردند

در طی مدت 25 روزی که آنجا بودیم. علی مرتب با آریا و دوستهای آریا داخل پارکینگ یا تو کوچه بازی میکردند... وقتی هم که خونه بودند با کارتون های پرشین تون یا آهنگ گذاشتن و رقصیدن سرگرم میشدند.. علی بهش حسابی خوش میگذشت..

حال بابا حسین از نظر جسمی خوب نبود و کمر درد و پادرد بدی داشت و به این مشکلات احتمال انجام عمل پروستات هم اضافه شد که با پیگیریها و سونوگرافیهای مختلف معلوم شد که فعلا نیازی به عمل جراحی نیست (خدا رو شکر)... با تمام این مشکلات بابا حسین به خاطر من و بچه ها همه سختی ها رو تحمل میکرد و چندین بار پارک و سفرخانه و ماهان رفتیم و حسابی به همه خوش گذشت

گاهی برای خرید میوه و مایحتاج منزل به همراه باباحسین می رفتم که علی هم همراهیمون میکرد همیشه هم بابا حسین براش بستنی و فالوه میخرید... و علی کلی ذوق میکرد

یک دفعه بابا حسین برای کار اداری از منزل بیرون رفت و علی هم پشت سرش گریه کرد و بابا هم نتونست گریه علی رو ببینه و با خودش بردش... بعد از دو ساعت که به منزل بازگشتند باباحسین خیلی ناراحت بود و صدقه داد.. گفتیم چی شده گفت تو چهارراه پشت چراغ قرمز یهو علی در ماشین رو باز کرده که خدا رحم کرده بوده که ماشین ایستاده بوده وگرنه از ماشین بیرون پرت میشدهغمگین

در این مدتی که در سفر بودیم فقط یکی دو روز خودم به تنهایی به بازار برای خرید رفتم و بچه ها پیش مامان پروین موندند و برای علی کیف و کفش خریدم که کلی دوستشون داشت و ذوق کرد در یکی از همین روزها انگشت شصت پای علی به گفته خودش زیر در آسانسور گیر کرده بوده و کلی درد کشیده و خون آمده بوده که احتمال افتادن ناخن میرودغمگین

 یک روز هم  دو تا از دوستای دوران دانشگاهم برای دیدنم به منزلمان آمدند اما علی چنان آبروریزی جلوی دوستهام کرد که واقعا شرمنده شدم... میوه ها رو پرت میکرد.. شکلات ها رو پرت میکرد.. بشقاب برای پذیرایی نمیداد.. شیرینی فقط یک دونه با دست میبرد... خلاصه همش کارهایی میکرد که جلب توجه کنه.. خلاصه کلی از دستش عصبانی شدم اما چه میشد کرد؟

به علی میگم چرا اینقدر شیطون شدی میگه من شیطون نیستم من گل هستمخندونک

همسایه طبقه سوم مامان اینها یک خانم مهربون بود که دو تا دخمل به نام های آیلین و آیسان داشت که تقریبا کمی از علی و تبسم بزرگتر بودند و آیلین و علی همبازی های خوبی برای هم شده بودند و گاها تو پارکینگ و گاها در خانه ستاره جون (مامان بچه ها) و گاهی در منزل مامان پروین باهم بازی میکردند

در طی این سفر کلی به مامان پروین و بابا حسین هم من و هم بچه ها زحمت دادیم و اونها با روی باز از ما پذیرایی کردند.. اگه خدایی نکرده باعث ناراحتیتون شدیم امیدوارم ما رو ببخشید

بالاخره روز چهارشنبه 12 شهریور ماه بلیت قطار گرفتیم و راهی تهران شدیم اما مامان پروین مهربون نتونست طاقت بیاره که ما رو تنها بفرسته بنابراین خودش هم برای کمک باهامون اومد که خدا رو شکر امد چون علی متاسفانه ناگهان داخل قطار تب کرد و مامان پروین مرتب پاشویه اش میداد..

 

آرامعکسها در ادامه مطلبآرام

موقع جمع کردن وسایل

فسقل ها داخل چمدانخندونک

منزل پدریآرام

علی در پارکینگ و کنار باغچه پارکینگبوس

علی و آریا در حال دوچرخه سواری

علی در حال خوردن بستنی و تبسم به دنبالش

علی در حال رقص

اولین پارکی که رفتیم

پارک قلعه دخترچشمک

پارک یخدان

علی و تبسم در ماهان

علی و بابا حسین در سفره خانهمحبت

علی و تبسم حاضر و آماده منتظر آمدن دوستهای مامانیخندونک

اینجا هم مشغول شیطنت بودند که به بهانه عکس گرفتن ساکت شدند

علی و آیسان و تبسم و آیلینآرام

فرشتهو در اخر فرشته های زمینی من که آروم و ساکت نشستندفرشته

پسندها (2)

نظرات (0)