علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

کاشان

1393/2/15 15:21
نویسنده : مامان علی
988 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه مورخ 11 اردیبهشت به همراه حمیده جون و همسرش (دختر دایی بابا)  و رضوان جون و همسرش (دختر خاله حمیده جون)  برای دیدن گلاب گیری قمصر کاشان ساعت دو بعد از ظهر راهی کاشان شدیم...علی از ابتدای راه همراه حمیده جون شدند و در ماشین اونها نشست

ساعت حدود 4 به قم رسیدیم و در یک پارک ناهار  الویه (حمیده جون درست کرده بود ) و کتلت (خودم درست کرده بودم ) خوردیم و پس از خواندن نماز به سمت کاشان حرکت کردیم این دفعه علی تو ماشین خودمون بود که یهو یادش افتاد کارت های بازیش تو ماشین حمیده جون هست .. ما هم به اونها اشاره کردیم که کارت های علی رو بهش نشون بدند که علی بهانه نگیره .. همین که حمیده جون از تو ماشین کارتها رو به علی نشون داد.. علی با ذوق فراوان به بالا پرید و سرش تو شیشه جلوی ماشین خورد ( آخه جلو نشسته بود)  و شیشه شکست.. خدا رو شکر اتفاقی برای خودش نیفتاد اما خودش تا شیشه رو میدید ناراحت میشد و بغض میکرد ..بالاخره   ساعت پنج بعد از ظهر به کاشان رسیدیم و برای دیدن باغ فین و حمام فین کاشان رفتیم... حدود دو ساعتی در باغ ماندیم و گشتیم و بعد برای خوردن بستنی سنتی کاشان به یک بستنی فروشی معروف رفتیم.. خدایی بستنی در اون هوای گرم چسبید...

باغ فین

حمام فین

بستنی خورونخندونک

سپس دنبال خونه برای ماندن گشتیم.. چندین جا رو رفتیم دیدیم اما نپسندیدیم تا اینکه به یک بنگاه مراجعه کردیم و ی خونه برای یک شب کرایه کردیم... خونه خیلی بزرگی بود.. که علی با اسکوترش توش کلی بازی کرد..

خانمها در خانه ماندیم و مردها برای خرید شام (کباب) و صبحانه به بیرون رفتند..

شب موقع خواب هیچ کس نتونست درست بخوابه چون تبسم حالش خوب نبود (توضیحات در وبلاگ تبسم) و چون شب نخوابیده بودیم .. صبح حدود ساعت 9 از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه راهی قمصر شدیم و به یکی از مراکز گلاب گیری رفتیم... هم گلاب گیری رو دیدیم و هم کلی گلاب و عرقیجات خریدیم...

موقع ناهار در یک باغ بساط جوجه کباب راه انداختیم ..آخرای صرف ناهار بود که باران شدیدی امد که همه وسایل رو جمع کردیم و راهی تهران شدیم و در راه در مجتمع مهتاب رفتیم و آیس پک خوردیم و از همراهانمون خداحافظی کردیم و به منزل بازگشتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان رادمهر
11 خرداد 93 14:33
امیدوارم جمعتون همیشه با شادی جمع باشه... جای من اون تبسم رو بخور بچلون وایییییییی مردم این پشت از بس دلم غششششش رفت براش