علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

قم

1393/2/20 15:42
نویسنده : مامان علی
659 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر دوشنبه 15 اردیبهشت عمه عاطفه و دختر عمه های بابا مهدی (خدیجه جون و ناهید جون) و دختر عمو بابا (زهرا جون) برای ناهار به منزلمون امدند.. اما کسی حال درست و حسابی نداشت.. عمه عاطفه چند روز قبل برای دیدن داداش سعیدش که حال خوشی نداشت از قم امده بود .. تازه به منزل ما رسیدند که همون لحظه از بیمارستان به زهرا جون خبر دادند که بابات سرطان داره و زهرای عزیز گریه کنان بدون اینکه حتی یک لیوان آب بخوره سریع به بیمارستان رفت..

عمه عاطفه هم که قصد داشت به قم برگرده و چند روز دیگه برای عیادت عمو سعید به تهران بیاد به ما اصرار کرد که همراهش به قم برویم بعد از کسب اجازه از بابا مهدی به همراه عمه جون راهی قم شدیم... ساعت 9 و نیم شب به قم رسیدیم و بعد از صرف شام و نماز و کمی صحبت به خواب رفتیم

سه شنبه به همراه خدیجه جون و عمه به بازار نزدیک حرم رفتیم... علی که دید تبسم بغلمه اونم حسودی کرد و گفت منم بغلی میخوام منم بغلی میخوام.. خلاصه به هر ترفندی بود گولش زدیم و راه امد... بعد از خرید پارچه به منزل برگشتیم.. عصر بعد از خوردن ناهار و خواب عصر به پیش خیاط رفتیم و بعد دنبال عمو زهیر و عمه سمیرا رفتیم که از گلپایگان امده بودند و برای دیدن عمو سعید میخواستند به تهران بروند و بعد از نماز همگی با هم به جمکران رفتیم و برای شفا و سلامتی عمو سعید دعا کردیم و آخر شب به  منزل برگشتیم

چهارشنبه صبح هم به فروشگاه جانبازان رفتیم و پس از خرید (برای علی یک اسباب بازی خریدم) به منزل برگشتیم.. عصر هم علی با سید محمد (نوه عمه بابا) کلی تو حیاط آب بازی کردند و خوش گذروندند و بعد هم عمه سمیرا رو دکتر بردیم و آخر شب حدود ساعت ده راهی تهران شدیم و ساعت حدود دوازده و نیم به تهران رسیدیم

علی و سید محمد در حیاط منزل عمه عاطفه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)