علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

گفتمان 1

1392/9/29 10:11
نویسنده : مامان علی
752 بازدید
اشتراک گذاری

علی جونم.. شیرینی زندگیم..ماشالا هر روز بلبل زبون تر میشی و خوشگل تر حرف میزنیقلب

دلم نمیاد از گفته هات برات ننویسم بس که نمکی حرف میزنی دل مامان و بابا رو آب میکنیقلب

علی سر کابیته تا میاد بشقاب برداره یک پیاله کوچیک میفته و میشکنه.. بعد میرم از آشپزخونه بغلش میکنم میارمش.. با ناراحتی میشینه رو مبل میگه ببخشید آب میخوام... بهش میگم شما نرو تو آشپزخونه من الان برات میارم میگی شیشه میره تو پام اوخ میشم میگم بلهههه... بعد رفتم برات آب اوردم میگی میسی زحمت کشیدی

علی امده میگه مامان پام درد میکنه ماساج بده(خخختعجب) میگم کی بهت ماساژ دادن یاد داده.. میگی خاله سیماااا...

یا اومدی میگی  میشه پامو دراز کنم آخه درد میکنه (نمی دونم ادای منو در میاری یا اینکه ...نیشخند)

در پست های قبلی گفتم که علی خدا رو شکر به شیر علاقه پیدا کرده هر وقت از خواب بیدار میشه فرقی نداره صبح, ظهر یا شب باید شیر بخوره... بعد از خواب عصر میگه مامان شیر بده میگم نداریم (واسه اینکه شیر میخوره دیگه غذا نمی خوره) به بابا میگم واست بخره میگه داریم تو یخشاله میگم نه نداریم میگه خوب پول بده برم از ایرج (مغازه روبروی خونه) بخرم..منتعجب علینیشخند

 

چند روز پیش با علی جونی رفته بودیم خرید میوه... وقتی به در منزل رسیدیم دختر همسایه مان (زهرا) که خیلی به من لطف داره اومد تا خریدهامون رو بالا بیاره... یک پاکت میوه هم دست علی بود... زهرا جون به علی گفت بده من بیارم گفت نه مال خودمونه.. اما وقتی دید من پاکت های دیگه رو به زهرا جون دادم پاکت میوه ای رو که دستش بود روی زمین رها کرد و گفت اینم بیار من خسته شدم... منخجالتخجالت

این روزها همش علی میپرسه مامان نی نی کی میاد که باهاش بازی کنم...میگم مامان جونی نی نی به زودی میاد اما کوچیکه نمی تونی باهاش بازی کنی.. میگی من مواظبشم وقتی گنده شد اسباب بازیهامو بهش میدم بازی کنیم... فدای مهربونیت بشمماچ

علی یک گوشی پزشکی اسباب بازی داره.. چندین دفعه هم که با من دکتر امده طرز کارش رو یاد گرفته... این روزها اون شده دکتر و من مریض.. میاد میگه مامان نی نی تکون نمیخوره بزار صدا گلبشو (قلب) گوش کنم خیالت راحت بشهنیشخند

چند روز پیش خیلی شیطونی کردی.. تی وی رو انداختی و شکستی.. چند بار تو شلوارت متاسفانه جیش کردی و مرتب با این شرایطم از سر و کولم بالا می رفتی و تو دلم میزدی...  منم عصبانی شدم بهت گفتم اگه پسر بدی باشی میندازمت تو کوچه که دیگه مامان نداشته باشی... اتفاقا به خاطر همین شیطنت هات بابات تصمیم گرفت یک شب شما رو خونه مادر بزرگت بزاره .. همین که از در خونه بیرون رفته بودی به بابا مهدی با بغض گفتی بابا منو اینجا ننداز... بابات گفته من که نمیخوام شما را بندازم اینجا گفتی مامان گفت میندازمت تو کوچه... وقتی بابات اومد و این حرف رو بهم زد وای داشتم منفجر میشدم.. از خودم خیلی عصبانی بودمعصبانی... کلی تو پنهانی اشک ریختم... ناراحتگریه خدایا منو ببخش که پسر کوچولوم رو ترسوندمناراحت

خیلی علاقه خاصی به نقاشی و کلا نوشتن داری... یک دفتر نقاشی رو یک روزه تمام میکنی.... البته بیشتر خط خطی میکنی.. تازگیها یاد گرفتی میگی مامان مشقامو ننیسدم(nanesidam)  یعنی ننوشتم.. مدرسه رام نمیده..خخخنیشخند (البته این چیزها رو از آریا یاد گرفتی)

وقتی دستشویی میبرمت موقع پی پی کردن بهم میگی تو برو بیرون صدات می کنم (قربون حجب و حیات بشم) بعد که پی پی کردی صدام میکنی مامان بیا اگه یکم دیرتر برم با اسم صدام میکنی میگی سیپیده عابدی بیا پی پی بشووور..خخخخنده

وقتی من و بابا داریم با هم حرف میزنیم و از شما غافل میشیم میای دهنمون رو میگیری و میگی دهنت رو ببند ..حرف نزن..تعجب

قلبشیرین زبون مامانی همواره خدا نگهبان لحظه لحظه های زندگیت باشه... آمینقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان سینا
29 آذر 92 10:16
سلام عزیزم وبلاگت خیلی خوشگله همین طور علی آقا به ما هم سر بزنید خوشحال میشم
مامان علی
پاسخ
ممنون عزیزم حتما سر میزنم
مرجان
30 آذر 92 8:28
ای جوونم ، چقدر قشنگ حرف میزنه. سپیده جون ماجرای کوچه برای هر مادری به یه شکل اتفاق افتاده ، مطمئن باش تو تنها مادری نیستی که وقتی عصبانیه چیزی گفته که بعداً از گفتنش پشیمون شده ، بچه های امروزی از بس باهوشن نمیشه بهشون حرفی زد ، همون حرف رو یه زمانی بهت تحویل میدن که اصلاً انتظارش رو نداری.
مامان علی
پاسخ
ممنون مهربونم چقدر خوبه که بچه های همسن داریم و از راهنماییهاتون استفاده میکنم
هانی مامان سامیار
30 آذر 92 12:33
ماشاءا... علی کوچولو چقدر شیرین زبون شده . جیگر طلا
مامان علی
پاسخ
ممنون
سمیرا
30 آذر 92 13:39
عزیز دلم علی خوشکلم چقد تو ماهی پسر گلم خیلی میدوستمت با این شیرین زبونی هات فدات خاله جونم
هدی مامان مبین
30 آذر 92 14:52
قربون این پسر برم...چه بجا و شیرین جواب میده.... عاشقشم که به دختر همسایه گفته پس اینارم بیار من خسته ام اشکال نداره سپیده جان...این عصبانیت رو همه ی ما تجربه کردیم... ببوسش...مراقب خودتون باش
معصـومـﮧ
3 دی 92 19:55
اون قسمت "دختر همسایه" و "سیپیده عابدی بیا پی پی بشور" رو که خوندم دلم درد گرفت بس که خندیدم قربونش برم که میخواد صدای گلب نی نی رو گوش بده تا خیال مامانی راحت بشه پس بالاخره تی وی شکست؟ "عخــــــــــــــــش دی ماهی" من بیا دیگه...من طاقت ندارمااااا
مامان ساجده
3 دی 92 23:50
قربون حرف زدنش من عاشق اينجور حرف زدن بچه هام خيلي باحال بود از اينكه خسته شد و پاكتشو به همسايه بنده خدا داد در ضمن ماماني خودتو ناراحت نكن همه مامانا يا باباها وقتي خسته ميشن ي حرفي به بچه ها ميزنن تو خونه همه از اين حرفا هست
سمیرا مامان آنیتا
5 دی 92 14:40
سپیده عابدی یعنی منفجر شدم از خنده ها آنیتا هم فامیلی منو یاد گرفته تا میگم اسم مامان چیه با فامیلیم میگه
مامان پارسا
7 دی 92 23:37
مامان آنیل
8 دی 92 19:31
سلام سلام ایشالا خدا همه بچه هارو زیر سایه پدر و مادرشون حفظ کنه خیلی شیرین زبونی خاله فدات بشه
صوفی مامان رادمهر
9 دی 92 8:45
علی شیرین حرف می زنی به خدا خاله...شیرین جواب می دی... عاشقتم گل پسر... امام علی همیشه پشت و پناهت
maman rania
12 دی 92 7:23
افرین به علی که منتظر نی نی هست راستی قدم نو رسیده مبارک
مامی یلدا و سروش
19 دی 92 15:24
پروردگارا آرامش را همچون دانه های برف آرام و بیصدا به سرزمین قلب کسانیکه برایم عزیزند بباران