علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

25 ماهگی و پروژه از شیر گرفتن علی نازم

1392/3/6 16:39
نویسنده : مامان علی
953 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر عشق مامان... 25 ماهگیت مبارک قند عسلم

اواخر اردیبهشت ماه 92 بود که تصمیم گرفتم از شیره جانم دورت کنم عزیز مادر, یه پروسه سخت و نگران کننده عشق من, سخت برای تو گلم و سخت تر از تو برای من که قریب به 25 ماه شب و روزم رو با لمس کردنت, با در آغوش گرفتت, با بیداریهای گاه و بیگاه شبانه که به عشق تو برام شیرین بودن, با هرم نفسهات گذروندم و حالا باید....

با اینکه قصد داشتم باز هم بهت شیر بدم اما شرایط جوری شد که مجبور شدم به همین جا اکتفا کنم آخه عزیز مادر خیلی خیلی بد غذایی و مدام به زبون شیرینت میگفتی نونو بده و حتی اگه بهت شیر هم نمیدادم باز هم غذا نمی خوردی...

گذشت دیدم نمیشه به تدریج ازت شیره جانم را بگیرم هر روز وابسته تر از روز قبل میشدی به همین علت تصمیم گرفتم به یکباره به روش قدیمیها سیاه کنم قرمز کنم تا دیگه خودت علاقه ای به خوردن نداشته باشی روزهای اول سس قرمز زدم و داشتم تلفنی با مامان پروین صحبت میکردم که متوجه حرفهام شدی بعد از اتمام تلفن گفتی مامان نونو سس برو بوشور... منم با کلی خجالت رفتم شستم و بهت دادم روزهای بعدی لواشک زدم که سیاه بشه و بعد بهت گفتم نونو اوخ شده بهم گفتی بباشکه برو بوشور گفتم نه عزیز دلم اوخ شده تو هم قبول کردی و هر دفعه بعد از اون میومدی نونو بخوری خودت میگفتی اوخ شده منم میگفتم آره ... وای که چقدر سخته این قانون طبیعت که بالاخره یه روزی باید شیره ی جونت رو از ثمره ی وجودت, از پاره ی تنت از بچه ات بگیری با اینکه وجودت سرشار از این موهبت الهی است ... کاش میشد این قانون رو زیر پا بزارم و دوباره در آغوشم بگیرمت و از شیره جانم سیرابت کنم ... اما نمیشه ... در همه کارهای خدا حکمتیست...

هنوز هم بعد از گذشت یک هفته هنوز بهانه ی نونوت رو میگیری و با نگاهی ملتمسانه که قلبم رو به درد میاره ازم می خواهی که بهت بدم اما چه میشه کرد که نمیشه

گل من هر چند سخت اما این دوره ای از رشد و بالندگیت بسوی کمال انسانی بود که طی شد... کمی غذا خوردنت بهتر شد... خواب شبانه ات بهتر شد..

اولین وعده شیره جان: 4 اردیبهشت 90 ساعت 6 بعد از ظهر

آخرین وعده شیره جان: 30 اردیبهشت 92 ساعت 10 صبح


پی نوشت 1: شب اول نصفه شب از خواب بیدار شدی و 2 - 3 ساعت بهانه نونو رو گرفتی و مرتب بهت آب دادم ... حتی شیر تو شیشه ریختم که نخوردی اما بعد از 2 - 3 ساعت با کلی کلنجار رفتن با خودت به خواب نازی رفتی... شبهای بعدی مدت زمان بیداریت کمتر شد اما الان خدا رو شکر کمتر بیدار میشی ...

پی نوشت 2: نگرانم از اینکه نه شیر خشک میخوری و نه شیر پاستوریزه.... نمیدونم چرا اصلا علاقه ای به شیر نداری.... فقط مجبورم برای اینکه شیر بخوری تو غذاهات شیر بریزم... امیدوارم به زودی به شیر علاقه پیدا کنی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

M
6 خرداد 92 16:52
ووووووی عجب پروژه سختی!

به افتخار علی کوشولو بزن اون دس قشنگه رو!

راستی چرا عسک نذاشتی؟؟؟


آخه مطلبش عسک دار نبید
فاطمه
6 خرداد 92 17:42
مبارکه از شیر گرفتن علی جون.ان شاالله این روزهای سخت هم به لطف خدا میگذره.
امیرعلی هم همینطوری بود شبهای اول تا اینکه اول خوابش و بعد غذا خوردنش خیلی بهتر شد.چون همش گرسنه میشد و میگفت غذاااااااااا...


منم امیدوارم این روزهای سخت زودی تمام بشه
مرجان
7 خرداد 92 9:39
بالاخره تونستی این کار رو با موفقیت انجام بدی. تبریک میگم. امیدوارم به زودی غذا خوردنش هم بهتر بشه. رادین که از اولش شیرخشک خورد ولی به هیچ وجه شیر دوست نداره. این مشکل رو من هم دارم.


ممنون مرجان عزیز
یعنی رادین شیر نمیخوره؟
هدی مامان مبین
7 خرداد 92 15:30
25 ماهگیت مبارک
سپیده جونم....خیلی روزای سختی رو داشتی..میدونم...
من هنوز تمامش نکردم....ایشالا تا اخر خرداد...
وای به اون شبایی که گفتی فکر میکنم تنم میلرزه...
برامون دعا کن...
ببوس علی رو
شیره ی جانت هزاران بار حلالش...

ممنون هدی مهربون
واقعا سخت بود
خدا کمکت کنه

مامان طاها
7 خرداد 92 16:33
گوارای وجود پاکش.
مامان طاها
7 خرداد 92 16:35
خیلی خوشحالم که تونستین با موفقیت این مرحله رو پشت سر بزارین. خدارو شکر.
مامان طاها
7 خرداد 92 16:38
راستی سپید جون طاهای منم اصلا شیر نمیخوره طعم شیر پاستوریزه و محلی رو دوست نداره اما از این شیر کاکائو پاکتی ها با اشتیاق میخوره و خودش طلب میکنه.
امتحان کن مطمینم که علی هم طرفدارش میشه.


مرسی مریم جون
امتحان کردم اما بی فایده بود
خاطره مامان بردیا
7 خرداد 92 16:49
25 ماهگی علی جون مبارک. از شیر گرفتنش هم مبارک. روزای سختیه واسه خودت و علی جون. اما مرحله ایه که باید طی می شد. تاپیک هم بیا دلمون تنگ شده و بچه ها نگرانت هستند


ممنون خاطره عزیز
حالمزیاد خوب نیست اما سعی می کنم بیام
مامان آنیل
7 خرداد 92 19:45
آفرررررررررررررررررررییییییییین به تو علی آقا یه پا مرد شدیا
چقد قشنگ نوشتی مامانی


مرسی عزیزم
سرور
8 خرداد 92 8:56
سپيده جونم تبريك ميگم مامان مهربون
چرا نميايي تاپيك نگرانتيم


مرسی
انشاءالله میام
مهناز مامان محمد مهدی از اهواز
8 خرداد 92 13:54
وبتان خیلی جالبه من میخوام یکی از بازدیدکنندگان همیشگیتون بشم واز تجربه های شما استفاده کنم


ممنون دوست عزیز
خوشحالم می کنید
مامان نیره
9 خرداد 92 7:46
سلام و تبریک بهت بابت 25 ماهگردت عزیزم .
مامانی اصلا خودتو نگران نکن کار خوبی کردی هم برای تو خوبه و هم برای خودش اونم مثل چیزهای دیگه یادش میره

ممنون گلم
مرجان
9 خرداد 92 10:04
سپیده جون رادین تا شیشه شیر رو می بینه فرار میکنه، برای همین توی خواب بهش شیر میدم. البته فکر نکنی که توی خواب خوب میخوره ها ، نه ، ولی از نخوردنش بهتره. میخوای تو هم امتحان کن.

مرسی مرجان جون
اما تو خواب هم امتحان کردم به محض اینکه چیزی به لبش نزدیک میشه بیدار میشه و شروع به گریه کردن میکنه
SaYa
9 خرداد 92 13:23
عزیزززززم چه پروژه سختی بوده
اذیت نشد؟
پسرمون بزرگ شده دیگه قربونش برم من

مرسی گلم
خیلی اذیت شد خیلی
مامان ساجده
11 خرداد 92 22:58
خوب به سلامتي شما هم اين پروژه سخت رو به سلامتي طي كردي اميدوارم كه علي جونم خيلي اذيت نشده باشه و همچنين شما حالا كم كم با اين قضيه كنار مياد و ي كمي غذا خوردنشم بهتر ميشه ماماني مهربون نگران شير نخوردنش نباش چون متين منم اصلا شير دوست نداره به دكترشم گفتم گفت اشكال نداره جاش ماست و دوغ زياد بهش بده حايگزين ميشه البته متين تازگيا بهش شير خرما ميدم كمي ميخوره شما هم امتحان كن انشاالله كه خوشش بياد
صوفی مامان رادمهر
12 خرداد 92 8:51
به سلامتی... مبارکه...پسرمون دیگه بزرگ شده...قربون قد و بالای نازش که حسابی شیر خورد قوی قوی شد
هیراد و عمه لیلاش
12 خرداد 92 22:14
عزیز دلم مبارکه ، انشاالله که همه مراحل و پروژه های سخت زندگیتو با موفقیت پشت سر بگذاری گلم
مامان یلدا و سروش
13 خرداد 92 15:53
25 ماهگیت مبارک علی کوچولو پروژه از شیر گرفتن علی جون هم مبارک باشه
هیراد و عمه لیلاش
16 خرداد 92 23:16
امید آنکه لیاقت رحمتی از الطاف رحمة للعالمین را داشته باشیم و این روز را به یادش گناه نکنیم مبعث بر شما مبارک
SaYa
17 خرداد 92 15:05
مگر می شود مهربانی را ثبت کرد،یا محبت را توضیح داد؟ مگر می شود عاطفه را رسم کرد؟....مگر می شود خدا را نوشت؟!!!! اما ما در این خانه های مجازی محبت را بدون چشم داشت به یکدیگر تقدیم میکنیم و بدون کلامی بدگویی با یکدیگر زندگیمان را قسمت میکنیم و اینجاست که ما مهربانی را ثبت میکنیم دوست خوبم روز دوست مجازی به تو عزیزم تبریک میگم... شاد باشی
مامان رانيا
18 خرداد 92 13:48
نوش جونش علي حالا غذا خوردنش خوب شده حتما بهش شيرباليوان بده
گلی
19 خرداد 92 21:02
آفرین سپید. کار خوبی کردی! پسملت داره مرد میشهههههه


سمانه مامان کیمیا
24 خرداد 92 21:51
افرین به این مامان قوی و مهربون