علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

بازگشت به خوشبختی

پسر عزیزتر از جونم  دلبند مادر؛ دوباره بعد از گذشت هفت هشت ماه سختی به منزل جدیدمان یعنی به خوشبختی برگشتیم. این هفت هشت ماه در خانه خانواده بابا مهدی زندگی کردیم که برای هر دو خانواده خیلی سخت بود. زندگی کردن در یک خانه نود متری با کلی وسیله سخته. زندگی کردن با اخلاقیات و روحیات مختلف مشکله؛ زندگی کردن با قوانین خاص طاقت فرساست...  به همین خاطر هست که می گن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه... هرچند از خانواده بابا مهدی خیلی خیلی دلگیرم  اما با این حال ازشون تشکر می کنم چون بالاخره اونها هم من و هم شرایط من رو تحمل کردند و به قول بابا مهدی من رو توی خونه شون راه دادند آخه هیچ مادر شوهری عروس خودش رو راه نمیده و ...
15 اسفند 1390

اثاث کشی

قند عسلم از وقتی به دنیا اومدی دو بار اثاث کشی کردیم یکی 17/4/90 که شما دو ماه و نیمت بود و همش توی کریرت بودی که ما بتونیم وسایل رو جمع کنیم که البته یک شبه وسایل جمع شد و ما از خونه آقای یزدانپناه (خیابان نامجو) به منزل پدری بابا مهدی اثاث کشی کردیم. و دیگری 5/12/90 که شما ده ماهه ای و کلی شیطون شدی (آخه هی من وسیله ها و لباسها رو داخل کارتن می چیدم و هی شما دونه دونه در می آوردی) ... قربونت برم شیرین عسلم  این جابجایی به یمن قدوم خوب پسرم از خانه پدری به منزل خودمان بود هرچند که بابا مهدی می گفت اگه 5 سال اول زندگی تونستیم خونه بخریم که خریدیم اگر که نتونیم دیگه نمی تونیم.... که دقیقا با 5 ساله شدن ازدواجمون خانه خریدیم. الب...
10 اسفند 1390

ده ماهگی جیگر من

تمام امید مامان و بابا ده ماهه شد. قربونت برم که این ماهها مثل برق و باد دارند می گذرند. چقدر دوست دارم زمان بایستد و من از لحظه به لحظه  با تو  بودن سیراب شوم. ده ماه هست که با آمدنت به زندگیمان نعمت خدا را بر ما کامل کردی. ده ماه هست که با بودنت و داشتنت انس گرفته ام. ده ماه هست که وقتی برای کاری به مدت چند ساعت از خانه خارج می شوم دلم بدجوری هواتو می کنه و قلبم بدجوری می طپه. انگار دنبال گمشده کوچولوش می گرده. عزیزم؛ نازنینم؛ فرشته خدا روی زمین ده ماهگیت مبارک باشه عزیزم     ...
4 اسفند 1390