بازگشت به خوشبختی
پسر عزیزتر از جونم دلبند مادر؛ دوباره بعد از گذشت هفت هشت ماه سختی به منزل جدیدمان یعنی به خوشبختی برگشتیم.
این هفت هشت ماه در خانه خانواده بابا مهدی زندگی کردیم که برای هر دو خانواده خیلی سخت بود. زندگی کردن در یک خانه نود متری با کلی وسیله سخته. زندگی کردن با اخلاقیات و روحیات مختلف مشکله؛ زندگی کردن با قوانین خاص طاقت فرساست... به همین خاطر هست که می گن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه...
هرچند از خانواده بابا مهدی خیلی خیلی دلگیرم اما با این حال ازشون تشکر می کنم چون بالاخره اونها هم من و هم شرایط من رو تحمل کردند و به قول بابا مهدی من رو توی خونه شون راه دادند آخه هیچ مادر شوهری عروس خودش رو راه نمیده و همچنین اگر در طول این مدت اونجا زندگی نمی کردیم شاید نمی تونستیم خونه بخریم اما خیلی از حرمت ها بین ما شکسته شد... اما همیشه از خدای بزرگ میخواهم که خانواده 3 نفره ما رو در پناه خودش حفظ کنه.
خدایا ازت ممنونم. به خاطر تمام نعمتهایی که به ما دادی. خودت گفتی بعد از هر سختی راحتی نیز هست. الان بعد از چند ماه سختی به آرامش رسیدم و دوباره خودم شدم خانوم خونه. به به چه کیفی میده
خدایا شکرت به خاطر خانواده مهربونی که همیشه پشت و پناهم بودند و هیچ وقت تنهام نگذاشتند.
خدایا شکرت به خاطر همسر مهربان و دلسوزم که از همه چیز به خاطر خوشبختی ما می گذره.
خدایا شکرت به خاطر فرزند عزیز و دلبندم که آرامش را به زندگیمان هدیه کرد.
خدایا به خاطر همه داده ها که از سر رحمت هست و نداده هات که از سر حکمت هست شکر....