علی جونم 40 روزگیت مبارک
امروز یعنی 13 خرداد 90 یکی یکدونه خونه ما علی کوچولو 40 روزه شد عزیزم این 40 روز مثل برق و باد گذشت چقدر کوچولویی فندق مامان
تو این 40 روز مامان پروین یک لحظه من و شما را تنها نگذاشت و بابا مهدی اجازه نداد ما در این 40 روز به غیر از دکتر جای دیگری برویم معتقد بود تا 40 روز نوزاد نباید از در خونه بیرون بیاد
10 روز اول شما خیلی پسر خوب و آقایی بودی مامان پروین من و شما را حمام روز 10 برد
ولی از 10 روزگی شبها خیلی دیر وقت می خوابیدی تا ساعت 2 الی 3 شب بیدار میموندی و گریه می کردی فکر کنم دلت درد می کرد
بابا مهدی تو رو روی شونه هاش می گذاشت و راه می برد تا بخوابی اما پسر کوچولوی شیطون ما چشماش مثل ستاره می درخشید اما بالاخره بابا شکستت میداد و شما می خوابیدی
وقتی دوباره مامان پروین ما رو به حموم 40 روزگی برد (حمام 10 و 40 روزگی جزء رسم و رسوم هست) بالاخره طلسم شکست و بابا مهدی اجازه داد مهمونی بریم
اولین مهمونی که رفتی خونه خاله ساقی بود همون 40 روزگیت آخه تولد خاله ساقی بود بعد از مهمانی مامان پروین ما رو تنها گذاشت چون باید میرفت مسافرت
و همون شب جدو امد دنبالمون و ما رو 2 روز به خونه خودشون برد
علی 40 روزه من