زمین خوردن
عزیز دل مامانی روزسوم مردادماه مصادف با آخرین جمعه ماه رمضان دو ساعت قبل از افطار به بابا مهدی لیست خرید دادم تا انجام دهد .. اما شما هم پشت سر بابا گریه کردی که میخوام باهات بیام.. بابا مهدی هم دوچرخه ات رو برداشت و آماده ات کرد و با هم بیرون رفتید... اما هنوز دو دقیقه نگذشته بود که دیدم زنگ منزل به صدا در امد و از آیفون دیدم پسرک کوچولو با صورت خونی در آغوش پدر هست.. وقتی پله ها رو بالا آمدند دیدم صورت علی پر از شن و خاک و خونین هست.. با گریه از بابا مهدی پرسیدم چی شده که دیدم بابا سریع بیرون رفته.. داخل حمام بردمت و لباسهای پر از خاک رو از تنت در آوردم و با آب گرم شن های فرو رفته توی صورتت روشستم و همچنان هر دو اشک میریختیم... بعد از اینکه شستمت با بتادین هم شستشو دادم که گفتی مامان نکن میسوزه امامجبور بودم صورتت رو ضد عفونی کنم... بعد از کلی ناله خوابیدی...
وقتی بابا از بیرون امد ازش پرسیدم چی شده گفت سوار دوچرخه ات شدی و تو سرازیری نتونسته بودی ترمز رو بگیری و با صورت زمین خوردی...
خدا رو شکر با کمک ویتامین آد صورتت زود خوب شد و اثری ازش به جا نموند
بعد از کلی ناله و درد خوابیدی
صورتت بعد از چند روز
خدایاااا انشاالله همیشه تن همه بچه ها صحیح و سالم باشه مخصوصا فرشته های من....