از اردیبهشت 92 تا خرداد 92
سخنرانی های عشق مامان
سلام به وروجک مامان که این روزهاااا به شدت حرف میزنه و جمله میگه ... تقریباً همه چیز میگی و گاهی من و پدرت با گفتن بعضی از جمله هات واقعاً قند تو دلمون آب میشه و کلی ذوق می کنیم..
برای مثال:
پشت سیستم نشستم پسرک بازیگوش دستم رو میکشه و میگه بیا.. میگم کجا.. میگه بیا کارت دارم.. میگم چیکارم داری... میگه مامان پوآ بزار ببینم...
یک روز پسرک بازیگوش تمام کشوهای دراور و پاتختی رو بیرون ریخته بود... پدر از سرکار میاد و با دیدن اتاق با عصبانیت می پرسه اینجا چه خبره.. پسرک در جواب می گوید خبری نیست.. من و بابا مهدی کلی خندیدیم.. بعد از اون هر وقت ازت می پرسیم چه خبر؟ میگی خبری نیست
پسرک این روزهااا به شدت بازیگوش و شیطون شده و هر وقت بهش میگم کاری نکن یا دست به چیزی نزن میگه بازی کنم... همه چیز وسیله بازی این روزهای پسرک شده
این روزهاا به خاطر حالم قرص مصرف میکنم پسرک چندین بار خواست قرص بخوره... بهش گفتم قرص بده... حالا به هر که میرسه میگه قرص بده نخورم مامان بخوره
عصرها هم دلش میگیره و بهم میگه مامان بریم پارک سرسری بازی کنم
با هر تبلیغ بستنی از تی وی از من بستنی می خواد.. بهم میگه بسینی بده دوس دارم بخورم هر لحظه هم تی وی تبلیغ بستنی داره
این روزها پسرک جمله خوشم میاد و خوشم نمیاد رو زیاد به کار میبره در مواقعی چیزی دوست داشته باشه میگه خوشم میاد و اگه دوست نداشته باشه میگه خوشم نمیااااد
پسرک تا کمی راه میاد زود خسته میشه و میگه خسته شدم... کمررررم
تا پسرک کار بدی انجام میده و میخوام دعواش کنم خودشو لوس میکنه و میگه حواسم نبود
هر وقتی هم پسرک از دیدن پوآ خسته میشه بهم میگه اتاره بزار (سی دی خاله ستاره) یا میگه انیشتن بزار
بقیه عکسها و ماجراها در ادامه مطلب
پارک نهج البلاغه
روز 27 اردیبهشت ماه به همراه خاله ساقی و خاله سیما به پارک نهج البلاغه رفتیم ساعت حدود 10صبح رفتیم و 5 بعد از ظهر به علت بارانی شدن هوا برگشتیم... ناهار هم خاله ساقی باقالی پلو با گوشت درست کرده بود و چقدر خوشمزه بود... خیلی خیلی خوش گذشت... وروجک مامان هم کلی تاب بازی و بدو بدو کرد و خوش گذروند
عکسهای علی و دختر خاله اش آرتمیس در پارک
علی در حال بغل کردن آرتمیس
تولد بابا مهدی
روز 29 اردیبهشت ماه بود که خاله سیما و خاله ساقی به همراه همسراشون و با آوردن کیک و الویه و .... به منزلمان آمدند و تولد بابا مهدی رو برگزار کردند و کلی ما رو غافلگیر کردند... دستشون درد نکنه ...کلی زحمت کشیده بودند... تولد بابا مهدی 4 خرداد بود که چند روز زودتر برگزار شد... باز هم از طرف خودم و علی کوچولو تولد بهترین همسر و پدر رو تبریک میگم... همسرم عزیزم دوستت دارم و به بودنت نیاز دارم..
علی و باباش در حال شمع فوت کردن
همسری و باجناق هاش و علی و آریا
پارک رفتن پسرک
گفتم که پسرک دوست داره هر روز بره پارک و سرسری بازی کنه... منم چند روز پشت سر هم بردمش و هر دفعه که میبردمش باید براش بلال میخریدم و اونم با چه اشتهایی نوش جان میکرد... گاهی به علت شلوغی پارک میرفت زیر سرسره مینشست و بلال می خورد
اومدم عکس بزارم متاسفانه دیدم علی کل مموری گوشیم رو پاک کرده و کل عکسها پاک شده
سوغاتی های مکه
جدوی علی (پدربزرگ پدری) به کربلا و از همون طرف به مکه رفتند و بعد از برگشتن کلی سوغاتی و لباس و اسباب بازی واسه یک دونه نوه اش آورده بود.... دست جدو درد نکنه... کلی زحمت کشیده بود... یکی از این سوغاتی ها یک دیشداشه عربی بود که علی وقتی پوشیدش خیلی با نمک شده بود
این عکس هم دوست دارم اما تار افتاده
پارک پلیس
روز جمعه مورخ 10 خرداد به همراه خانواده بابا مهدی و 2 تا از دایی هاش و خاله معصومه بابا مهدی به پارک پلیس رفتیم و خاله معصومه به همراهی مادر جون یک آش خوشمزه حدودا برای 25 نفر پختند... کلی به همه خوش گذشت... کلی از علی و آرمان و مهر آسا عکس انداختم ... اما علی جون زحمتش رو کشیده بود و همه رو پاک کرده بود...