علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

از اردیبهشت 92 تا خرداد 92

1392/3/24 13:28
نویسنده : مامان علی
1,939 بازدید
اشتراک گذاری

سخنرانی های عشق مامان

سلام به وروجک مامان که این روزهاااا به شدت حرف میزنه و جمله میگه ... تقریباً همه چیز میگی و گاهی من و پدرت با گفتن بعضی از جمله هات واقعاً قند تو دلمون آب میشه و کلی ذوق می کنیم..

برای مثال:

پشت سیستم نشستم پسرک بازیگوش  دستم رو میکشه و میگه بیا.. میگم کجا.. میگه بیا کارت دارم.. میگم چیکارم داری... میگه مامان پوآ بزار ببینم...قلب

یک روز پسرک بازیگوش تمام کشوهای دراور و پاتختی رو بیرون ریخته بود... پدر از سرکار میاد و با دیدن اتاق با عصبانیت می پرسه اینجا چه خبره.. پسرک در جواب می گوید خبری نیست.. من و بابا مهدی کلی خندیدیم.. بعد از اون هر وقت ازت می پرسیم چه خبر؟ میگی خبری نیستنیشخند

پسرک این روزهااا به شدت بازیگوش و شیطون شده و هر وقت بهش میگم کاری نکن یا دست به چیزی نزن میگه بازی کنم... همه چیز وسیله بازی این روزهای پسرک شدهلبخند

این روزهاا به خاطر حالم قرص مصرف میکنم پسرک چندین بار خواست قرص بخوره... بهش گفتم قرص بده... حالا به هر که میرسه میگه قرص بده نخورم  مامان بخوره

عصرها هم دلش میگیره و بهم میگه مامان بریم پارک سرسری بازی کنملبخند

با هر تبلیغ بستنی از تی وی از من بستنی می خواد.. بهم میگه بسینی بده دوس دارم بخورمکلافه هر لحظه هم تی وی تبلیغ بستنی داره

این روزها پسرک جمله خوشم میاد و خوشم نمیاد رو زیاد به کار میبره  در مواقعی چیزی دوست داشته باشه میگه خوشم میاد و اگه دوست نداشته باشه میگه خوشم نمیاااادمتفکر

پسرک تا کمی راه میاد زود خسته میشه و میگه خسته شدم... کمررررمتعجب

تا پسرک کار بدی انجام میده و میخوام دعواش کنم خودشو لوس میکنه و میگه حواسم نبودتعجب

 هر وقتی هم پسرک از دیدن پوآ خسته میشه بهم میگه اتاره بزار (سی دی خاله ستاره) یا میگه انیشتن بزاربغل

 بقیه عکسها و ماجراها در ادامه مطلبهورا

پارک نهج البلاغه

روز 27 اردیبهشت ماه به همراه خاله ساقی و خاله سیما به پارک نهج البلاغه رفتیم ساعت حدود 10صبح رفتیم و 5 بعد از ظهر به علت بارانی شدن هوا برگشتیم... ناهار هم خاله ساقی باقالی پلو با گوشت درست کرده بود و چقدر خوشمزه بود... خیلی خیلی خوش گذشت... وروجک مامان هم کلی تاب بازی و بدو بدو کرد و خوش گذروند

عکسهای علی و دختر خاله اش آرتمیس در پارک


علی در حال بغل کردن آرتمیس


 

تولد بابا مهدی

روز 29 اردیبهشت ماه بود که خاله سیما و خاله ساقی به همراه همسراشون و با آوردن کیک و الویه و .... به منزلمان آمدند و تولد بابا مهدی رو برگزار کردند و کلی ما رو غافلگیر کردند... دستشون درد نکنه ...کلی زحمت کشیده بودند... تولد بابا مهدی 4 خرداد بود که چند روز زودتر برگزار شد... باز هم از طرف خودم و علی کوچولو تولد بهترین همسر و پدر رو تبریک میگم... همسرم عزیزم دوستت دارم و به بودنت نیاز دارم..

علی و باباش در حال شمع فوت کردن


 همسری و باجناق هاش و علی و آریا

 

پارک رفتن پسرک 

گفتم که پسرک دوست داره هر روز بره پارک و سرسری بازی کنه... منم چند روز پشت سر هم بردمش و هر دفعه که میبردمش باید براش بلال میخریدم و اونم با چه اشتهایی نوش جان میکرد... گاهی به علت شلوغی پارک میرفت زیر سرسره مینشست و بلال می خوردنیشخند

اومدم عکس بزارم متاسفانه دیدم علی کل مموری گوشیم رو پاک کرده و کل عکسها پاک شدهناراحت 

 سوغاتی های مکه

جدوی علی (پدربزرگ پدری) به کربلا و از همون طرف به مکه رفتند و بعد از برگشتن کلی سوغاتی و لباس و اسباب بازی واسه یک دونه نوه اش آورده بود.... دست جدو درد نکنه... کلی زحمت کشیده بود... یکی از این سوغاتی ها یک دیشداشه عربی بود که علی وقتی پوشیدش خیلی با نمک شده بود 

  

علی با دیشداشه

این عکس هم دوست دارم اما تار افتادهمتفکر

علی 2

 

علی 222

 

پارک پلیس

روز جمعه مورخ 10 خرداد به همراه خانواده بابا مهدی و 2 تا از دایی هاش و خاله معصومه بابا مهدی به پارک پلیس رفتیم و خاله معصومه به همراهی مادر جون یک آش خوشمزه حدودا برای 25 نفر پختند... کلی به همه خوش گذشت... کلی از علی و آرمان و مهر آسا عکس انداختم ... اما علی جون زحمتش رو کشیده بود و همه رو پاک کرده بود...

علی و آرمان

بای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

خاطره مامان بردیا
24 خرداد 92 12:53
چقدر با نمک حرف میزنه... خبری نیستش خیلی جالب بود تولد بابایی هم با تاخیر مبارک باشه و عکسی که داره همراه با باباش شمع رو فوت می کنه خیلی قشنگه

ممنون خاطره جون
سمانه مامان کیمیا
24 خرداد 92 21:53
عزیزم چه شیرین زبون شده... علی جون خوب دور بر دخترخاله رو گرفتی ها
داريوش
25 خرداد 92 7:22
ديگه علي داره براي خودش مردي میشه داره دوره بره دختر خاله اش رو ميگيره تا يواش يواش انتخاب كنه مامان علي خودتون را از الان براي علي اماده كنين بعد انشالله خودتون كربلا ومكه بريد دسته جمعي براي ما هم دعا كنيد
الهه
25 خرداد 92 7:42
چقدر بچه ها زود بزرگ ميشن انگار همين ديروز بود علي كوچولو راه ميرفت. ماشاله خدا حفظش كنه.


M
25 خرداد 92 10:42
وقتی علی گفته خبری نیست رو تصور می کنم و میزنم زیر خنده عکسی که داره شمع فوت میکنه و دوتا عکس اول که دشداشه تنشه خععععلی خوگشله من خعلی دشداشه دوس میدارم وقتی رفتم کربلا یه دشداشه کوشووووووولو اندازه یه بچه 8/9 ماهه خریدم تولد بابا مهدی هم پساپس مباررررک
مامان ساجده
25 خرداد 92 23:21
اي جانم چقدر شيرين زبون شده هميشه به گردش باشيد گلم
محمد
26 خرداد 92 9:07
همیشه شادباشید
مرجان
26 خرداد 92 9:59
ای جوونم که اینقدر شیرین زبونی می کنه. جوابهای علی واقعاً خنده آدم رو در میاره، معلوم نیست این حرف های بامزه رو از کجا یاد میگیرن... عاشقشم دیگه وقتی راه میره و میگه کمرررررم
هیراد و عمه لیلاش
26 خرداد 92 10:46
فدای شیرین زبونیات عزیزم تولد بابایی هم مبارک باشه انشالله سفر کربلا و مکه دست جمعی خودتون عزیزم همیشه شاد و سلامت باشید
گلی
26 خرداد 92 15:33
عزیزم چقدر پسملت بامزست. خیلی با احساس به دختر خالش نیگاه میکنه کپی باباشم هست
مرد کوچک من
26 خرداد 92 20:42
نگاهش به دختر خالش یه کم مشکوکه
همه سوغاتیای علی کوچولو مبارکه ایشالا قسمت همه بشه این زیارت شیرین

صوفی مامان رادمهر
28 خرداد 92 9:44
علی خوشگلمممم عاشقتممم شیرین زبون خوشمزه
هدی مامان مبین
29 خرداد 92 11:14
جووووونم علی شیرین زبون...
چه جوابای اماده ای داری...
فدای کمرت بشم...ههههه فسقلی تقلید میکنه....دشداشه ات خیلی بانمکه...مبین هم داره...عکسشو میذارم ولی استین بلند ....تولد بابایی هم مبارک عزیزممممم

M
29 خرداد 92 15:16
ملیحه مامان پریا
29 خرداد 92 19:51
علی جونم تولد بابایی مبارک و خوش به حالت که سوغاتی خوشگل خوشگل گرفتی عزیز دلم
بهناز مامی یلدا و سروش
2 تیر 92 13:18
پسر شیرین زبون ما چه میکنیه.
سپیده جون از احوالات خودت برامون بگو.. انشاالله بهتری دیگه.. و مشکل خاصی نداری.. نی نی گوگولی چطوره؟

ممنون.. کمی بهترم
نی نی گولو هم خوبه.. شکر
ببوس فرشته هات رو
هیراد و عمه لیلاش
3 تیر 92 14:23
در تمنای نگاهت مینشینم تا بیایی من سکوت لحظه ها را میشمارم تا بیایی عید بر شما مبارک
مامان حمیدکوچولو
4 تیر 92 9:02
وا علی جون چرا میگی خبری نیست. ..هست مبارک سوغاتی خوشگلت خیلی بامزه شدی امیدوارم همیشه حالت خوب باشه سپیده جون
شبنم
5 تیر 92 16:29
ملوس حرف مي زنه بوسسسسس سوغاتي هاتم مبارك