علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

پسر کوچولووووو

 پسر کوچولوی مامانی با اومدنت به زندگیمون خیلی خیلی اتفاقات خوبی در زندگیمون افتاد یکی از این اتفاقات همین امشب (خ خ) بود قربون پاهای خوش قدمت بشم میدونی من و بابایی عاشقت هستیم علی جونم دوست دارم       ...
28 آبان 1390

پسر خوابالووووی من

قند عسل مامان، وقتی که خسته ای یا خوابت میاد شروع به آواز خواندن میکنی تا می خوابی البته عمه هات عادتت دادند که روی پا و با تکان پا بخوابی اما بیشتر اوقات میزارمت تو تختت اینقدر با عروسکات حرف میزنی و براشون آواز می خونی تا خوابت میبره زمانیکه کوچولوتر بودی یعنی قبل از دو ماهگیت شبها تا ساعت ٢ نمی خوابیدی و باباجون شما رو روی شونه اش میگذاشت تا بخوابی وقتی خوابت میبرد به محض اینکه میگذاشتت تو تخت میدید چشمات عین ستاره های آسمون می درخشه هههههههه   علی در یک روزگی   علی در ٣ روزگی   علی در پنج روزگی   علی در ٧ روزگی   علی در ٢٥ روزگی   علی در یک ماهگی   ...
27 آبان 1390

نیم خیز نشستن کوچولوی ما

کوچولوی من قربونت برم که کم کم داری بزرگ میشی در حالیکه چهار دست و پا یا سینه خیز میری وقتی که خسته میشی خودت نیم خیز می شینی اینقدر اینجور نشستنت رو دوست دارم کلی ذوق می کنم بعد دوباره که خستگیت در رفت دوباره شروع می کنی به آتیش سوزوندن (١٢ آبان نود)   علی چهار دست و پا میره قند عسل مامان خسته شده و  نیم خیز نشسته     گاهی هم چند دقیقه ای کامل می شینی   اینجا علی بعد از حمام زیر لحاف کرسی نشسته ...
12 آبان 1390

تولد مامان علی کوچولووووووووو

گل پسر مامان دیشب تولدم بود اینقدر شما پسر خوبی بودی با لباس خوشگلی که پوشیده بودی مثل ماه شده بودی همه عاشقت شده بودند همش می خندیدی، بازی میکردی، سینه خیز و گهگاه چهار دست و پا می رفتی و همه از کارهایت لذت می بردند پسر خوشگل مامانی دوست دارم       علی و مامان و بابا   ...
8 آبان 1390

واکسن 6 ماهگی

عزیزم در چهارمین روز از هفت ماهگی بردمت مرکز بهداشت تا واکسن بزنی این 4 روز تأخیر به علت اینکه شما سرما خورده بودی و به پیشنهاد دکترت باید یک مدت واکسنت رو دیرتر می زدیم تا خدائی نکرده واکسن زدنت علائم سرماخوردگیتو تشدید نکنه   ساعت 11 ظهر به همراه جدو به مرکز بهداشت مراجعه کردیم قبل از اینکه وارد اتاق بشیم شما آواز می خوندی و نمی دونستی قراره چه بلایی سرت بیاد خلاصه بعد از اندازه گرفتن قد و وزنت به همراه جدو به اتاق واکسن رفتی این دفعه دو تا واکسن داشتی اولین واکسنت رو که زدند جیغت به هوا رفت و جدو شروع کرد به ماساژ دادن پای شما که صدای گریه ات بلندتر شد که خانم ماما گفت ماساژ ندهید پای نی نی ورم می کنه و دومین واکسنت رو هم زدیم ...
8 آبان 1390

تولد آریا جونی (پسر خالت)

دیشب مراسم تولد آریا جون بود البته ناگفته نماند که آریا متولد 2 آبان اما به علت اینکه وسط هفته بود خاله سیما تولد آریا رو ٦ آبان گرفت اما چون پسر قند عسلم سرما خورده بودی اصلاً حال نداشتی و به خاطر دارو هایی که مصرف کرده بودی همش خواب بودی علی در تولد آریا اما در خواب عمیق       همین که می خواستیم کیک تولد رو ببریم که سر و صدا به پا شد پسرکم از خواب بلند شدی و ما هم چند تا عکس یادگاری گرفتیم آریا و علی و آمه تیس   علی و مامان و بابا   ...
7 آبان 1390