علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

گفتمان 3

1393/4/15 13:9
نویسنده : مامان علی
513 بازدید
اشتراک گذاری

پسرک خوش قد و بالا... پسرک شیرینم... ماشاالله مثل بلبل حرف میزنی.. گاهی جملات بزرگونه میگی که موندم اینها رو از کجا یاد گرفتی... گاهی هم بعضی از کلمات رو غلط و غلوط میگی و باعث خنده ما میشی.. خلاصه این روزها خیلی بازیگوش و پر حرف شدیمحبت

وقتی پسرک نوشیدنی خنک که میخوره میگه رفت تو گلبم (قلبم) اما منظورش حلقم میباشد

از  وقتی غذا خور شدی عاشق تخم مرغ و پنیر هستی... یک روز گفتی مامان برام تخم مرغ بپز... گفتم چشم... چند لحظه بعد پرسیدی مامان تخم مرغ پزیدی؟ گفتم نه.. گفتی چرا نپزیدی؟ خندونک

یکی از اسباب بازیهای مورد علاقه ات تفنگه... خیلی روزها با هم تفنگ بازی میکنیم.. همش تو بازی بهم میگی من میکشمت تو بمر (Bemor)... یعنی بمیرخنده

یک روز یکی از عمه هات زنگ زد و میخواست باهات صحبت کنه ... هر کار کردم گوشی رو نگرفتی.. وقتی که تلفن رو قطع کردم گفتم چرا جواب ندادی گفتم حوصله اش رو نداشتمتعجب

یک شب موقع شام میخواستم سفره بندازم  که دیدم علی داره تند تند وسایل رو میبره میزاره تو سفره.. گفتم چرا اینقدر عجله میکنی .. گفت تا نینی (تبسم) خوابه بیا شام بخوریمخنده

موقعی که من برای به دنیا آوردن تبسم بیمارستان رفته بودم علی برای دیدن من یک شاخه بامبو آورده بود...و همیشه جاش تو آشپزخونه بود.. چند روز پیش اومد تو آشپزخونه دید بامبو نیست.. گفت گل من کو؟ گفتم کدوم گل؟ گفتی همونی که برات بیمارستان آوردم.. گفتم یادته چرا بیمارستان بودم؟ گفت رفته بودی تبسم رو از دلت بیرون بیاری.. فدات بشم که بعد از گذشت نه ماه خنوز یادتهبوس

شبها موقع خواب همش پاهاش درد میکنه و میگه میشه مامان پاهام رو ماساج بدی... فدای پاهای کوچولوت بشم که ماساج میخوادبغل

تو مهد کودک چند تا کلاس جداگانه هم ثبت نام میکنند که من مناسب سن علی هوش و خلاقیت ثبت نامش کردم.. اما مدام میاد میگه میشه مامان جیمناکسی (ژیمناستیک) برمخندونک

یک روز آریا تبسم رو بغل کرده بود و میگفت خواهرمنه و دوسش دارم... علی با عصابیت گفت نه مال منه... مامان پروین ازش پرسید ازکجا میدونی خواهر تو هست ... فدات بشم که با اون زبون کوچولوت گفتی از تو دل مامان خودم بیرون اومدهمحبت

اسم تبسم رو درست بلد نیستی بگی گاهی بهش میگی قشنگ من... ناز من... توسن (تبسم) من

یک روز با هم به مترو رفتیم وقتی به تونل رسیدیم گفتی وای چقدر اینجا ترافیکه .. گفتم نه مامان اینجا ترافیک نیست.. ببین قطار تند میره... گفتی ترافیکه ببین هیچ جا معلوم نیست.. تازه فهمیدم منظورت از ترافیکه تاریک بودهچشمک

وقتی کار بدی انجام میدی و من از دستت ناراحت میشم یا گاهی که چیزی میخوای و میخوای خودت رو لوس کنی میگی من که باهات دوست بودم یا میگی من که دوست دارم.. خلاصه از حالا سیاست داری عشق کوچولومحبت

محبتبوساینقدر حرفهای خوشگل میزنی که دوست دارم بچلونمتبوسمحبت

بغلفدای خودت و شیرین زبونیهاتبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مرجان
9 مهر 93 9:10
چه شیرین زبونی شده این گل پسر ، عاشق این مدل حرف زدن بچه هام ، رادین هم خیلی پر حرفی میکنه و فقط توی صیغه بندی افعال مشکل داره وقتی هم که با تفنگ کسی رو میکشه مثل علی جوون میگه بمر.
مامان علی
پاسخ
فدای رادین جونی بشم علی تو امروز و دیروز و فردا مشکل داره خوشحالم که هنوز بهمون سر میزنی
مرجان
10 مهر 93 7:57
قربونت برم ، آره رادین هم به تمام زمانها میگه امروز ، من هر روز به شما سر میزنم ، هم به وب علی هم به وب تبسم ، سپیده جوون قرار بود ماجرای مهد کودک رفتن علی رو بنویسیا ، ما منتظریم
مامان علی
پاسخ
فدای مهربونیات خانمی چند پست قبل نوشتم