مهد رفتن گل پسری
بعد از ماه ها تصمیم گرفتن و این طرف و اون طرف کردن و دیدن چندین مهد بالاخره همت کردیم که علی رو مهد ثبت نام کنیم.. حدودا اوایل خرداد ماه بود که برای ثبت نام بردمش که کلی گریه کرد و اصلا داخل کلاس نموندش... دوباره بعد از پانزده روز برای ثبت نام بردمش... در طول این 15 روز از مزایای خوب بودن مهد براش گفتم.. گفتم میری با دوستات بازی میکنی.. خوراکی میخوری.. شعر میخونی.. سرسره و تاب بازی میکنی که بالاخره موافقت کردی که بری اما وقتی به مهد میرسیدی از رفتن داخل مهد خودداری میکردی که فرشته مهربون نجاتمون داد... بهت گفتیم اگه بری داخل مهد فرشته مهربون برات جایزه میاره... خلاصه روز اول که دوشنبه 19 خرداد 93 بود فرشته مهربون (مامان) برات یک تانک کوچیک خرید و داد به مربی مهدت که بگه فرشته مهربون هدیه آورده و شما هم از اینکه هدیه گرفتی خوشحال شدی
اما چند روز اول با گریه وارد مهد میشدی اما خاله مهدت میگفت فقط لحظه جدا شدن از ما گریه میکنی و بعدش سریع آروم میشی ... تصمیم بر این شده بود که صبح ها وقتی بابا میره سرکار شما رو هم مهد برسونه و ظهرها ساعت یک و نیم تا دو مامان دنبالت بیاد
اما در طول هفته اول که بابا مهد میبردت شما باز هم مرتب گریه میکردی که باز فرشته مهربون با هدایای مختلف تونست مشکل رو حل کنه...
بالاخره پسر سی و هفت ماه منم مهد کودکی شد
ان شاالله مراحل رشد و ترقی و آموزشت رو به نحو احسن ببینم