علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

گوش درد

بعد از برگشتن از پارک پلیس ... چشمهای علی قرمز شده بود و مرتب اشک ریزش داشت... به بدنش دست زدم دیدم داغه و تب داره... با دادن شربت استامینوفن و پاشویه مرتب تبش پایین امد اما دوباره بالا میرفت انگار سرمای بدی خورده بود.. عصر شنبه دکتر بردمش که دکتر با معاینه گفت گوشش شدید عفونت کرده و کلی آنتی بیوتیک داد که با خوردن دارو ها هم خوب نشد و چهارشنبه 24 اردیبهشت علی از گوش درد ناله و جیغ میزد و گریه میکرد که باز دکتر بردمش و بهش یک آمپول سفازولین و یک آمپول بتامتازون داد .. که با دیدن آمپول علی کل مطب رو با دادو جیغ و گریه روی سرش خراب کرد اما بالاخره به هر طریقی بود بهش آمپول زدیم اما باز هم از درد ناله میکرد که به توصیه یکی از آشنایان دود سیگا...
25 ارديبهشت 1393

پارک پلیس

جمعه مورخ 19 اردیبهشت 93 به دعوت منیره جون (دختر دایی بابا) به پارک پلیس رفتیم... حدود 50 نفر مهمون دعوت کرده بود... یک سفره بزرگ توی پارک پهن شده بود که هر کی رد میشد نگاه میکرد... ناهار زرشک پلو و شوید باقالی پلو با مرغ درست کرده بود.. خلاصه کلی زحمت کشیده بود.. مهمونداری اونم تو پارک اونم با این همه جمعیت کار خیلی سختی بود.. کلی علی با دوچرخه و اسکوتر بازی کرد.. کلی توپ بازی کرد.. کلی ماشین سواری کرد... خلاصه حسابی هر کاری دلش خواست کرد و بهش خوش گذشت.. بزرگتر ها هم پسرا (فوتبال) و دختر ها (پانتومیم) بازی میکردند.. خلاصه روز خوبی بود... ساعت حدود یک بعد از ظهر پارک رفتیم و ساعت هفت و نیم عصر با همه خداحافظی کردیم و برای عیادت عمو سعید با...
23 ارديبهشت 1393

کاشان

پنجشنبه مورخ 11 اردیبهشت به همراه حمیده جون و همسرش (دختر دایی بابا)  و رضوان جون و همسرش (دختر خاله حمیده جون)  برای دیدن گلاب گیری قمصر کاشان ساعت دو بعد از ظهر راهی کاشان شدیم...علی از ابتدای راه همراه حمیده جون شدند و در ماشین اونها نشست ساعت حدود 4 به قم رسیدیم و در یک پارک ناهار  الویه (حمیده جون درست کرده بود ) و کتلت (خودم درست کرده بودم ) خوردیم و پس از خواندن نماز به سمت کاشان حرکت کردیم این دفعه علی تو ماشین خودمون بود که یهو یادش افتاد کارت های بازیش تو ماشین حمیده جون هست .. ما هم به اونها اشاره کردیم که کارت های علی رو بهش نشون بدند که علی بهانه نگیره .. همین که حمیده جون از تو ماشین کارتها رو به علی نش...
15 ارديبهشت 1393