علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه سن داره

علی نفس مامان و بابا

پست ثابت

 

نفسم به دو تا نفسهای زندگیم بنده

 

 

آدرس وبلاگ آبجی تبسم

http://tabasomeman.niniweblog.com

 

گفتمان 6

روزها که از پی هم میگذرد و تو بزرگتر میشی حرفهای قلمبه سلمبه ای بهمون میزنی که میمونم اینها رو از کجا یاد گرفتی... اینقدر خوشگل حرف میزنی و من مبهوتم از این همه شیرین زبونیت... پسرک کوچولوم بی نهایت دوستت دارم یک روز که پسرک داشت با بابا مهدی بازی میکرد و مسابقه میداد به باباش گفت من قدمنترم (ghodmantar) و من و باباش از خنده غش کردیم  (قدمنتر= قدرتمند) یکی از خصلت های بد پسرک اینه که اسباب بازیهاش رو پخش و پلا میکنه و هیچ رقمه حاضر به جمع کردنشون نیست .. یک روز ازش خواهش کردم که اسباب بازیهات رو جمع کن رو کرد به من و گفت:من از جمع کاری خسته میشم یک روز پسرک امد پیشم و بهم گفت فردا برو با خاله مهدم ...
21 ارديبهشت 1394
1378 15 15 ادامه مطلب

مرد کوچکم 4 ساله شد

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی .    تولدت مبارک زندگی من   امروز  چهارمین سالگرد تولد پسرک کوچولوی خونه ماست. پسرک شیطون و پر جنب و جوش و گاه پر جوش و خروش خونه کوچک ما که وقتی خوابه سکوتی آرامش بخش تو خونه حاکم می شه و وقتی بیدار می شه حس و حال و هیجان رو دوبازه تو خونه جاری می کنه. چهار سال پیش قدم به این دنیای بزرگ گذاشتی و شدی همه دنیای من..... پسرکی که با اومدنش به دنیامون رنگ داد و هرروزمونو با شادی و شعف و هیجان رونق داد.  پسرکی که هروز باهاش دنی...
4 ارديبهشت 1394
1354 18 26 ادامه مطلب

روزمرگی های پسرک 45 ماهه

این روزهای کودکیت چنان شتابان در حرکتند که وقتی به دو سه سال گذشته فکر میکنم میبینم مثل برق و باد همشون گذشت... پسرک کوچکی که همه وابستگی و دلبستگیش ما بودیم حالا واسه خودش مرد کوچکی شده که برای همه چیز اظهار نظر میکنه... توضیح میده.. بحث میکنه .. انتخاب میکنه... روزهای استقلالت هم به اندازه همون روزهای  وابستگی لذت بخش و قشنگه پسرک 45 ماهه صبح ها ساعت 7 یا کمی زودتر گاهی به سختی و گاهی از سر شوق از خواب بیدار میشه و آماده میشه و با آقای پدر راهی مهد کودک میشه... عاشق مهد و خاله هاش و دوستانشه.... گاهی چنان از اتفاقات مهد با ذوق حرف میزنه که ادم دلش میره.. گاهی هم کم حوصله و چیزی بیان نمیکنه... پسرک 45 ماهه بعد از ظهر ها حدود...
14 اسفند 1393

شیر دریایی

سه شنبه 28 بهمن ماه از طرف مهد قرار بود به پارک دلفین های برج میلاد برید... اما چون ما قبلا خودمون رفته بودیم گفتم بیخیال و نمیریم اما شما اصرار داشتی که با دوستات در این اردو همراه باشی.. از طرفی هم باید مامانها باهاتون می اومدند.. بنابراین صبح روز سه شنبه ساعت 8 دم مهد کودک آماده بودیم و با اتوبوس به سمت پارک دلفینها حرکت کردیم... البته فقط اسمش پارک دلفین ها هست اما هیچ دلفینی وجود نداره و فقط چند تا شیردریایی به نمایش گذاشته میشه... خلاصه رفتیم وقتی وارد سالن شدیم سالن مملو از جمعیت بود و همه از مدارس و مهد کودک ها امده بودند به ناچار و البته بهتر شد که در صندلی جلو نشستیم و اولش قبل از شروع برنامه موزیک شاد با صدای بلند گذاشته بودند که...
8 اسفند 1393
1848 25 24 ادامه مطلب

ادامه درمان گوش درد

در چندین پست قبل نوشتم که طبق تست شنوایی که انجام دادیم گوش پسرک هنوز کمی التهاب داشت که ما در پی جستجو دکتر بودیم و هی امروز و فردا میکردیم که دوباره پسرک در تاریخ شانزدهم دی ماه از گوش درد به خود میپیچید و ناله  میکرد... در پی این اتفاق با چندین نفر از مامانهای اردیبهشت 90 مشورت کردم و اونها دکتر بهرام ملکوتی که فوق تخصص ENT اطفال رو داشت و بهم معرفی کردند .. فردا صبحش یعنی چهارشنبه مورخ 17 دی ماه علی رو مهد نبردم و  با بچه ها راهی مطب دکتر شدیم و بعد از کلی انتظار و شیطنت بچه ها و بدو بدو کردن تو مطب نوبتمون شد.. دکتر بعد از معاینه گفت که لوزه سوم پسرک بزرگ و عفونی شده و این عفونت به گوشش زده و عفونت و چرک پشت پرده گوش جمع شده ...
5 اسفند 1393
8349 17 22 ادامه مطلب

دهه فجر در مهد

از یکشنبه 12 بهمن ماه تا سه شنبه 21 بهمن ماه هر روز در مهد مراسمی به مناسبت دهه فجر داشتید.. مراسم هایی که با انقلاب و امام خمینی و ... آشنا بشید... اما متاسفانه پسر کوچولو  هفته اول به علت بیماری آبله مرغونش خونه موند و مهد نرفت و بنابراین از برنامه های مهد هیچ بهره ای نبرد... شنبه 18 بهمن ماه در مهد جشنواره غذاهای سنتی برگزار میشد و ما هفدهم ساعت 11 شب که از جلوی مهد رد میشدیم متوجه این قضیه شدیم آخه اعلامیه اش رو پشت در مهد نصب کرده بودند... اون وقت شب با دو تا وروجک نمی تونستم غذای خاصی درست کنم اما صبح زود به جای غذای سنتی یک نوع غذای انگشتی مدرن درست کردم و مهد بردم اینم توبالز یا توپ های تونی که به مهد علی بردم ...
22 بهمن 1393
1399 20 14 ادامه مطلب

علی نقطه ای (آبله مرغان)

پسرک نازنینم روز چهارشنبه 8 بهمن ماه بعد از برگشت ازمهد کودک خیلی بی حال بود .. کمی خوابید بعد که بیدار شد دیدم داغه... پیش خودم گفتم دوباره آخر هفته شد و علی منم مریض شد.. سریع بهش شربت استامینوفن دادم و تبش پایین امد... بابا مهدی هم ماموریت تبریز بود و نبود... ساعت هشت شب به زور بهش کمی غذا دادم و دوباره خوابید.. حدودا ساعت 3 نیمه شب به خاطر دستشویی رفتن از خواب بیدار شد که بهش دست زدم دیدم مثل کوره آتیش داغه داغه.. سریعا بهش شربت استامینوفن دادم و پاشویه اش کردم و خوابید... صبح که از خواب بیدار شد و دستشویی رفت دیدم یک دونه خیلی کوچیک روی دلش زده گفتم این چیه باباش که تازه از ماموریت برگشته بود گفت شاید پشه زده یا جوشه... بعد از دو سه سا...
16 بهمن 1393
8636 13 20 ادامه مطلب

عکسهای آتلیه

دوازدهم دی ماه به همراه بابایی و آبجی تبسم راهی آتلیه نی نی کاج شدیم اما به دلیل دیر رسیدنمون فقط تونستیم 5 تا عکس بگیریم که یکی تکی از آبجی تبسم.. یکی از شما.. یکی دو تایی و دو تا هم خانوادگی... از عکسها راضی بودم اما از کادر نی نی کاج نه به دلیل اینکه انتخاب دکور به عهده خودشون بود و دیگری فرصتی برای تعویض لباس بهمون ندادند         این یکی عکست هم 15 شهریورماه که به مراسم عروسی (نوه خاله مادرجون) رفته بودیم ازت گرفتیم... اخه تو سالن عروسی طبقه پایین آتلیه بود و ما هم از خدا خواسته رفتیم عکس گرفتیم که متاسفانه تبسم همکاری نکرد و فقط تونستیم یک عکس تکی از شما و یکی خانوادگی بگیریم &...
25 دی 1393
4443 22 15 ادامه مطلب