علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

باغ وحش ارم

یکشنبه چهارم آبان ماه از طرف مهد قرار شد به باغ وحش ارم برید.. از آنجایی که مهد گفته بود یکی از والدین میتونند همراه فرزند باشند بنابراین من و تبسم هم با علی جونی به باغ وحش رفتیم.. تا هم خودم مراقب پسر کوچولوم باشم و هم از دیدن باغ وحش لذت ببرم ... بنابراین ساعت هفت و نیم صبح راهی مهد کودک شدیم و تا سوار اتوبوس شدیم که به سمت باغ وحش بریم شد ساعت هشت و ربع .. ساعت نه اونجا رسیدیم... وقتی وارد محوطه باغ وحش شدیم کلی ذوق کردی... از دیدن انواع حیوونها خوشحال شدی و مدام می پرسیدی این چیه... به آهو که رسیدیم شعر آهویی دارم خوشگله رو خوندی... از مار ترسیدی... نگاهت به فیل و شتر و شترمرغ جالب بود.. از کارهای بعضی حیوونها مثل میمون خند...
5 آبان 1393

سرماخوردگی... آزمایش خون

سرماخوردگی از اواخر شهریور ماه کمی که هوا سرد شد .. مریضی شما هم شروع شد.. یک هفته خوب.. یک هفته بد.. الان اوایل آبان هستیم و شما همچنان درگیر مریضی هستی.. چندین بار دکتر بردیمت .. چندین نوع آنتی بیوتیک مصرف کردی... چند بار آمپول زدی اما همچنان دماغت آویزونه و سرفه هات به راهه... دکتر ها نظرات متفاوتی دارند... یکی میگه بدنت آسم آلرژیکه و حساسیت داری.. دیگری میگه ویروسها تو هوا به خاطر آلودگی هوا پراکنده اند.... تا میاد این ویروسی که تو بدنت هست خارج بشه و خوب بشی ویروس دیگری جانشین میشه.. حدودا ده رور مهد نبردمت که خوب بشی اما بی فایده بوده.. اما همه دکترها نظرشون یکی هست که باید به مرور زمان خوب بشی.. از دیگر معایب مریضیت اینه که ...
3 آبان 1393

شلمان

بالاخره بعد از مدتها (حدود سه سال و پنج ماه) تونستیم ترغیبت کنیم که تو اتاق خودت و تخت خودت بخوابی... تو این مدت خیلی تلاش کرده بودیم.. انواع روشها رو امتحان کردیم اما بی فایده بود... یا دوست  داشتی کنار بابا تو تخت خودمان بخوابی.. گاهی هم دوست داشتی کنار من روی زمین بخوابی... اصلا دوست نداشتی تنها باشی.. گاهی هم که خوابت میبرد میگذاشتمت توی تختت اما نیمه شب بلند میشدی و میومدی تو تخت کنار بابا میخوابیدی یا رختخوابت رو میوردی و کنار من میخوابیدی تا اینکه شلمان کوچولو به کمکمون رسید... اوایل مهر ماه بود که برات شلمان خریدم و چهار تا آهنگ فارسی داشت که از همه بیشتر آهویی دارم خوشگله رو دوست داری  و شبها با اون میخوابی... وقتی هم که ...
29 مهر 1393

علی در تولد بابا حسین عزیز

تولد بابای مهربونم 28 مهر ماه هست اما به دلیل اینکه مامان و بابا میخواستند زودتر به شهرستان برگردند تولد بابا رو پنجشنبه 24 مهر در منزل خاله ساقی برگزار کردیم .. تولدی با تم کراوات و کلاه و سبیل... خیلی خیلی جالب شده بود... بابا حسین که کلی لذت برد.. میتونستیم احساس خوشحالی درونش رو از برق چشماش متوجه بشیم.. خوشحالیم از اینکه تونستیم خوشحالیت رو ببینیم.. تولد بابا حسین عزیز تزیینات کیک تولد میز میوه میز شام ( ته چین مرغ... خوراک مرغ با سس سویا.. بادمجان شکم پر... میگو سیخی.. سبزیجات بخار پز) نوشیدنیها  بابا حسین مهربون ...
26 مهر 1393

پسر کوچولو.. جوجه کوچولو

چند روز پیش خونه خاله ساقی بودم که شما و آرتمیس داخل اتاق آرتمیس بازی میکردید که با هم به سراغ کمد لباسی آرتمیس رفتید و لباسهاش رو بیرون ریختید که در بین لباسها لباس جوجه بود که آرتمیس واسه تولد دو سالگیش پوشیده بود و شما  اصرار کردی که لباس رو بپوشی... اینم چند تا عکس از جوجه کوچولوی من..   ...
24 مهر 1393

عید غدیر

الحق که تو آن علی ولی اللهی از اسرار خداوند جهان آگاهی آغاز ولایتت فرستم صلوات دانم ز عنایتت غمم می کاهی   روز عید غدیر سه جا دعوت داشتیم..  1. خونه دایی حسن بابا 2. خونه عمو سعید بابا  برای بله برون زهرا جون 3 خونه خاله ساقی اما از آنجا که دایی حسن زودتر از همه ما رو برای روز عید دعوت کرده بود بنابراین برای ناهار خونه دایی حسن رفتیم.. خیلی خیلی خوش گذشت.. علی کلی با دو تا آرمان ها و مهر آسا بازی کردی... عصر حدود ساعت چهار قصد رفتن به منزل خاله ساقی رو داشتیم که باران شدیدی گرفت اما با این حال به خونه خاله ساقی رفتیم و علی کلی با دختر خاله هاش و پسر خاله و پ...
22 مهر 1393

روز جهانی کودک

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.   اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.   اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.   اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.   پسر قشنگم روز 15 مهر ماه در مهد کودکتان جشن روز کودک داشتید که عمو موسیقی کلی برایت...
17 مهر 1393

اولین تجربه سینما (شهر موشها 2)

قبل از نوشتن هر چیز باید اعتراف کنم که دست به قلم شدن و تعریف وقایعی که اتفاق افتاده کار آسانی نیست. مسلما مامان خیلی بهتر از من این تجربه را داره و میتونه زیباتر بیان کنه که چی شد و چطوری شد و ...، اما بدلیل اینکه در زمانی بود که داشتیم نمک می زدیم به زندگی، مامان نبود و مجبورم الان وقایع را من برات بنویسم. امیدوارم ریتم وبلاگت بهم نخوره و با نوشتن من از بازدید ها و لایک ها باز هم بهره مند بشی  معمولا رفتن به سینما باید در محیط ساکت و بی هیاهو باشه، آرامش در سینما هم برای دیدن فیلم برای خود انسان واجبه و هم بقیه افرادی که اومدند و دارند فیلم می بینند. قبل از رفتن به سینما میخواستم رزرو آنلاین انجام بدم که جای نشستن خوبی داش...
6 مهر 1393